کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضربت توام باتکان زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بازی دادن
لغتنامه دهخدا
بازی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) فریفتن . گول زدن . کسی را مغبون کردن : اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام مباش غره که بازیت میدهد عیار. سعدی .داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
تظلم زدن
لغتنامه دهخدا
تظلم زدن .[ ت َ ظَل ْ ل ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکایت کردن از ظلم و تعدی کسی . داد خواستن . دادخواهی کردن : دل شد از دست نه جای سخن است نز توام جای تظلم زدن است . خاقانی .ور در عذاب خشم تو دل زد تظلمی بس بادش این عذاب دگر کز تو بازماند. خاقانی (دیوان چ ...
-
زهردار
لغتنامه دهخدا
زهردار. [ زَ ] (نف مرکب ) صاحب زهر. جانور یا گیاهی که سم دارد. سامه . سوام : مار زهردار. مقابل بی زهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حیوان زهردار؛ جانوری که دارای زهر باشد. (ناظم الاطباء) : کشت خال لب توام آری مگس شهد زهردار بود. میرخسرو (از آنندراج ). ...
-
خیمه زدن
لغتنامه دهخدا
خیمه زدن . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خیمه برپا کردن . نصب چادر کردن . خیمه کشیدن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کنایه از جایی فرود آمدن . مقیم شدن . تخیم . استخیام : سراپرده و خیمه زد با سپاه . فردوسی .سراپرده زد بر لب آب شاه همه خیمه...
-
زخم زدن
لغتنامه دهخدا
زخم زدن .[ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) مثل زخم ریختن . (آنندراج ). ضربه زدن . مجروح کردن . خسته ساختن . زدن : وی از ما همی کشت و بر وی کسی نیاورد یک زخم اگر زد بسی . فردوسی .امیر نیزه بگذارد بر سینه ٔ وی [ شیر ] و زخمی زد استوار. (تاریخ بیهقی ).چون من مزدک...
-
بوسه دادن
لغتنامه دهخدا
بوسه دادن . [ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوردن صورت ، جهت بوسیدن . (ناظم الاطباء). تقبیل . (المصادر زوزنی ) : میلاومنی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان . رودکی .بستی قصب اندر سر ای دوست بمشتی زرسه بوسه بده ما را ای دوست بد...
-
حوالة
لغتنامه دهخدا
حوالة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) تمسک و برات و سفته . (ناظم الاطباء). برات که بدائنان دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشتق است از تحول بمعنی انتقال و در شرع نقل دین و تحول آن است از ذمه ٔ محیل به محال علیه . (تعریفات ). || کفالت . (منتهی الارب ). || مأمور...
-
سراپرده
لغتنامه دهخدا
سراپرده . [ س َ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از: سر+ «َا» واسطه + پرده )پرده سرا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بارگاه پادشاهان را گویند. (برهان ). خیمه . (غیاث ). سرایچه ٔ پادشاهان . (شرفنامه ٔ منیری ). سرادق . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (منتهی...
-
برانداختن
لغتنامه دهخدا
برانداختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) انداختن . برافکندن . (آنندراج ). افکندن . به اطراف افکندن . (ناظم الاطباء) : موج او را بخشک براندازد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).سحر گه مست شو سنگی براندازز نارنج و ترنج این خوان بپرداز. نظامی .- حیله برانداختن ؛ چار...
-
مرحبا
لغتنامه دهخدا
مرحبا. [ م َ ح َ ] (ع صوت ) کلمه ٔ ترحیب است . مرحبا و اهلا و سهلا. (از متن اللغة). این لفظ در عرب برای تعظیم مهمان گویند. (از غیاث اللغات ). خوش آمدی ! خیر مقدم ! بفرما! : چه گویمش گویمش چون بگذردالا یا نسیم الصبا مرحبا. غضائری .چون به حب آل زهرا رو...
-
دف
لغتنامه دهخدا
دف . [ دَ ] (اِ) چنبری که پوستی بر آن کشند و قوالان نوازند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). چنبری باشد که پوستی بر آن چسبانند و قوالان نوازند. (از برهان ). نام ساز معروف . (غیاث ) (آنندراج ). طبل و دهل و طبل یک پوسته و تبوراک . (ناظم الاطباء). سازی که...
-
زبان دادن
لغتنامه دهخدا
زبان دادن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) وعده کردن و عهد کردن . (فرهنگ نظام ). کنایه از عهد و شرط کردن . (برهان قاطع). وعده و عهد و پیمان و شرط کردن . (غیاث اللغات ). کنایه از عهد و پیمان بستن . (آنندراج ). عهد و شرط کردن . (ناظم الاطباء). قول دادن . عهد بست...
-
انکار
لغتنامه دهخدا
انکار. [ اِ ] (ع مص ) ناشناختن . (از منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). ندانستن . جاهل بودن به چیزی . (از اقرب الموارد): انکار مرد کار را؛ نشناختن وی آن را. (از ناظم الاطباء). || جحود کردن . (منتهی الارب ) (از ...
-
دشنه
لغتنامه دهخدا
دشنه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ) کارد بزرگ و مشمل . (از لغت فرس ). نوعی از خنجر است که بیشترمردم لار می دارند. (برهان ). خنجر. (غیاث ) (بحر الجواهر) (از دهار) (از منتهی الارب ). خنجری باشد که عیاران بر میان بندند. (صحاح الفرس ). کارد بزرگ چنانکه قصا...
-
مسلسل
لغتنامه دهخدا
مسلسل . [ م ُ س َ س َ ] (ع ص ، ق ) پی درپی . متوالی . (ناظم الاطباء). پیاپی . پشتاپشت . مربوط. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی پس از دیگری : مر آن دوست را دوستان بسیارند و همچنین مسلسل . (گلستان ).- حدیث مسلسل ؛ (اصطلاح حدیث ) عبارت است از حدیثی که رجال ...