کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضابط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرشب
لغتنامه دهخدا
خرشب . [ خ ُ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ضابط درشت خوی و دراز و فربه . (منتهی الارب ).
-
مبر
لغتنامه دهخدا
مبر. [ م ُ ب ِرر ] (ع ص ) ضابط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انه لمبر بذلک ؛ ای ضابط له کذا فی المحکم . (تاج العروس ). || قوی و توانا. || دوراندیش وخردمند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || غالب بر قوم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الار...
-
دبد
لغتنامه دهخدا
دبد. [ دَ ] (ع مص ) تلفظی است از کلمه ٔ ضبط. و اسم فاعل آن دابد آید بجای ضابط. (دزی ج 1 ص 421).
-
سرپاک
لغتنامه دهخدا
سرپاک . [ س َ ] (اِ مرکب ) سردار ضابط و صاحب سیاست . (جهانگیری ) : دین حق را نه چون تو یک سرتیرملک شه را نه چون تو یک سرپاک .ابوالفرج رونی (از آنندراج ).
-
باصری
لغتنامه دهخدا
باصری . [ ص ِ ] (اِخ ) محمودخان باصری پسر محمدتقی خان باصری ضابط ایل باصری بود که در 1279 هَ . ق . وفات یافت . (از فارسنامه ٔ ناصری ص 310).
-
عفرین
لغتنامه دهخدا
عفرین . [ ع ِ ف ِرْ ری ] (ع ص ، اِ) شیر ماده ٔ درشت خلقت . || لیث عفرین ؛ شیر بیشه و بیشه شیر. (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || جانورکی است که در خاک نرم بن دیوار می باشد، یا جانورکی است مانند کربسه و بر سوار پیش آید و به دنب می زند. (منتهی ال...
-
فرطوس
لغتنامه دهخدا
فرطوس . [ ف َ ] (اِخ ) مبارزی است از لشکر افراسیاب و ضابط چغان بوده که موضعی است از ترکستان . (برهان ). نام پهلوان تورانی است . (ولف ) : سر سرفرازان و فرطوس نام برآرد ز گودرز و از طوس کام .فردوسی .
-
قاسم افندی
لغتنامه دهخدا
قاسم افندی . [ س ِ اَ ف َ ] (اِخ ) سعد ضابط. از علماء است و او راست : کتاب الوشاح الذهب وطوقه فی تعبئة الجیش و سوقه . این کتاب درمصر طبع شده است . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1483).
-
غزوان
لغتنامه دهخدا
غزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بن غزوان مازنی ، مکنی به ابوعمرو. او از ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر و ضابط و شدیدالاخذ وواسعالروایة بود، و مرگ او در اواخر قرن چهارم هجری قمری در مصر اتفاق افتاد. (از حسن المحاضرة فی اخبار مصر و ...
-
مفقر
لغتنامه دهخدا
مفقر. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). قوی . (اقرب الموارد). || اسب کره ٔ نزدیک به سواری رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || انه لمفقر لهذا الامر؛ او ضابط و بجای آرنده ٔ آن است . (م...
-
انجدة
لغتنامه دهخدا
انجدة. [ اَ ج ِ دَ ] (ع اِ) ج ِ نُجود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زمینهای بلند. (آنندراج ). || فلان طلاّع انجدة؛ فلان رسا و ضابط در معالی امور و غالب بر آنهاست . (ناظم الاطباء). و رجوع به نجود شود.
-
تیماردار
لغتنامه دهخدا
تیماردار. (نف مرکب ) پرستار. خادم . غمخوار. متعهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : همه پرگناهان که پیش تو اندنه تیماردار و نه خویش تو اند. فردوسی . || مغموم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):نبرده گزینان اسفندیاراز آنجا برفتند تیماردار. دقیقی (از یادداشت ایضاً...
-
نعلی
لغتنامه دهخدا
نعلی . [ ن َ ] (ص نسبی ) به شکل نعل . (ناظم الاطباء). || نعل کرده شده . که بر سمش نعل فروکوبیده اند. اسبی که موقع نعل کردن آن فرارسیده است و او را نعل کرده اند. اسبی که قابل سواری شده است : و هر جانوری که دارم از اسب نعلی و استر... رها کرده شده است ب...
-
نگاه دار
لغتنامه دهخدا
نگاه دار. [ ن ِ ] (نف مرکب ) نگاهبان . (آنندراج ). نگه دار. محافظ. پاسبان . (ناظم الاطباء). نگاه دارنده . حافظ. گوش دار. حفیظ. رقیب . حارس . عاصم . (یادداشت مؤلف ) : تا خوی او چنین بود او را به روز و شب ایزد نگاه دار بود ز آفت زمن . فرخی .نگاه دار و...
-
سپنجاب
لغتنامه دهخدا
سپنجاب . [ س ِ پ َ ] (اِخ ) نام ولایتی است که کاموس کشانی که رستم او را کشت ضابط آن ولایت بود. بحذف حرف ثانی هم بنظر آمده . (برهان ). نام ولایتی است از ترکستان که کاموس کشانی حاکم آنجا بود و آن را اسپنجاب نیز گویند همانا سپیچاب باشد نه بنون و گویند د...