کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صَوْتِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صوت
لغتنامه دهخدا
صوت . [ ص َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). آوا. بانگ . فریاد. ج ، اصوات : درین صورت اگر تو هیچ حرف و صوت میخواهی مسلم شد که بی معلول نبود علتی تنها. ناصرخسرو.به گه صبوح زهره ز فلک همی برآیدز هوای صوت...
-
تحریر صوت
لغتنامه دهخدا
تحریر صوت . [ ت َ ری رِ ص َ / صُو ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) غلط، یا غلت دادن آواز. پیچیدگی در آواز دادن . تحریر دادن . رجوع به تحریر شود.
-
حبس صوت
لغتنامه دهخدا
حبس صوت . [ ح َ س ِ ص َ / صُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بند کردن آواز. صندوق یا جعبه ٔ حبس صوت . گرامافون . فونوگراف .
-
خوش صوت
لغتنامه دهخدا
خوش صوت . [ خوَش ْ / خُش ْ ص َ / صُو ] (ص مرکب ) خوش آواز. خوش نغمه . خوش صدا. خوش آهنگ .
-
حامل صوت
لغتنامه دهخدا
حامل صوت . [ م ِ ل ِ ص َ / صُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آلتی به شکل شیپور که برای انتقال صوت به مسافت دور بکار میرود. بلندگو.
-
واژههای همآوا
-
صوت
لغتنامه دهخدا
صوت . [ ص َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). آوا. بانگ . فریاد. ج ، اصوات : درین صورت اگر تو هیچ حرف و صوت میخواهی مسلم شد که بی معلول نبود علتی تنها. ناصرخسرو.به گه صبوح زهره ز فلک همی برآیدز هوای صوت...
-
صوط
لغتنامه دهخدا
صوط. [ ص َ ] (ع اِ) آواز آب که ایستادنگاه او تنگ و دراز باشد. (منتهی الارب ).
-
صوة
لغتنامه دهخدا
صوة. [ ص ُوْ وَ ] (ع اِ) جماعت ددگان . (منتهی الارب ). || سنگ یا سنگ توده ٔ بر راه بجهت نشان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || زمین بلند درشت . || باد مختلف ، بفارسی باد راغة است . || آواز کوه . (منتهی الارب ).
-
سوت
لغتنامه دهخدا
سوت . (اِ) صفیر. هشتک . صفارة. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سوط
لغتنامه دهخدا
سوط. [ س َ ] (ع اِ) تازیانه . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). تازیانه و آن جز مقرعه باشد که عصا است : ولکن اقتصر علی خمسین مقرعه و اعفیه من السیاط. (معجم الادباء ج 1 ص 91).آلاتی است که سوار بدان مرکوب را راند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130). قمچی ...
-
سوط
لغتنامه دهخدا
سوط. [ س َ] (ع مص ) تازیانه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به تازیانه زدن . (غیاث ). || آمیختن چیزی به چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آمیختن .(المصادر زوزنی ). || بمسوطة جنبانیدن آنچه در دیگ است تا بیامیزد. (منتهی الارب ) (آنندراج...
-
ثوة
لغتنامه دهخدا
ثوة. [ ث َوْ وَ ] (ع اِ) سنگ توده ٔ پست که در صحرا سازند بجهت نشان . (منتهی الارب ).
-
ثوة
لغتنامه دهخدا
ثوة. [ ث ُوْ وَ ] (ع اِ) قماش خانه . || جامه ٔ گروهه که بالای میخ بندند و بر آن مشک شیر بجنبانند، تا مشک دریده و پاره نگردد. || پشته که از سنگ و گل سازند بجهت علامت . || زیرانداز مشک که وقت جنباندن زیر آن افکنند تا به خاک آلوده نگردد. ج ِ ثَوی ِّ.