کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صنعتگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صنعتگری
لغتنامه دهخدا
صنعتگری . [ ص َ ع َ گ َ ] (حامص مرکب ) صنعت کردن . هنر نمودن : جهاندیده دانا به نیک اختری درآمد بتدبیر صنعتگری . نظامی .رجوع به معانی صنعت شود.
-
جستوجو در متن
-
مویندی
لغتنامه دهخدا
مویندی . [ مو ی َ ] (حامص مرکب ) هنر و صنعت و دستکاری . (ناظم الاطباء). به معنی هنرمندی و صنعتگری باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) .
-
چاپوک دست
لغتنامه دهخدا
چاپوک دست . [ دَ ] (ص مرکب ) چابکدست . ماهر. تردست . کنایه از هنرمند یا صنعتگری که در صنایع دستی مهارت و استادی به کمال دارد : چه چاپوک دستی است بازی سگال که در پرده داند نمودن خیال .اسدی (ازانجمن آرای ناصری ).
-
هبرقی
لغتنامه دهخدا
هبرقی . [ هََ رَ ] (ع ص ، اِ) آهنگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || زرگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || هر صنعتگری که با آتش کار کند. (ذیل اقرب الموارد). نابغه ٔ ذبیانی گوید : مستقب...
-
نیم کار
لغتنامه دهخدا
نیم کار.(ص مرکب ) مزدور. (رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود : تو صاحب کار جبرئیلی بدگوی تو نیم کار شیطان . خاقانی . || شاگرد. (یادداشت مؤلف ). || صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجر...
-
شاگردی کردن
لغتنامه دهخدا
شاگردی کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در خدمت استاد بودن فراگرفتن فضل و دانش را. تتلمذ کردن : شاگردی روزگار کردم بسیاردر دور زمان هنوز استاد نیم . خیام .|| به خدمت در نزد کسی ایستادن . در خدمت صنعتگری استاد کار کردن و کار آموختن . || وردستی استاد ک...
-
کمسان
لغتنامه دهخدا
کمسان . [ ک َ ] (اِخ ) نام قریه ای به مرو که غزان آن را در سال 548 خراب کردند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از دیههای مرو است در پنج فرسخی . (از انساب سمعانی ). از دیههای مرو است . (از معجم البلدان ). و چنانکه از ابیات ذیل برمی آید، کمسان در قدیم به ...
-
نیک اختری
لغتنامه دهخدا
نیک اختری . [ اَ ت َ ] (حامص مرکب ) سعادت . خوشبختی . خوش اقبالی . سعادتمندی . نیک روزی . بهروزی . نیک اختر بودن : مکافات من باشد و کام توبرآید به نیک اختری نام تو. فردوسی .ز فر و بزرگی و نیک اختری ز شاهان به هر گوهری برتری . فردوسی .همه بی نیازی و ن...
-
طبقات اجتماع
لغتنامه دهخدا
طبقات اجتماع . [ طَ ب َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند. مقریزی در رساله ٔ اغاثةالامة بکشف الغمة طبقات اجتماع را بدینسان تقسیم کرده است : 1 - اهل دولت . 2 - توانگران ، از قبیل بازرگانان و منع...
-
اسپنسر
لغتنامه دهخدا
اسپنسر. [ اِ پ ِ س ِ ] (اِخ ) هربرت . وی در قرن نوزدهم بزرگترین فیلسوف انگلیسی بشمار است . مولد او بسال 1820 م . پدر وجدّ وی معلم کتاب بودند. خود او هنگام تعلم به ریاضیات و علوم فنی مایل بود و مهندسی آموخت ، لیکن دروس وی منتظم نبود، به کتاب خواندن نی...