کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صلد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صلد
لغتنامه دهخدا
صلد. [ ص َ / ص ِ ] (ع ص ) سخت و رست تابان . (منتهی الارب ). سنگ سخت و درخشان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || جای سخت که هیچ نرویاند. || اسب که خوی نکند. || سربی موی . یقال : حجر صلد و جبین صلد؛ ای صلب املس . (منتهی الارب ). پیشانی روشن . (دهار). || (م...
-
واژههای همآوا
-
ثلد
لغتنامه دهخدا
ثلد. [ ث َ ] (ع مص ) ثلد فیل ؛ ریخ زدن او.
-
جستوجو در متن
-
اصلاد
لغتنامه دهخدا
اصلاد. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَلْد وصِلْد. (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
اصلد
لغتنامه دهخدا
اصلد. [ اَ ل َ ] (ع ص ) بخیل . مؤنث : صَلْداء. ج ، صُلد. (قطر المحیط). مرد زفت و بخیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
بی موی
لغتنامه دهخدا
بی موی . (ص مرکب ) بیمو. آنکه موی ندارد. (یادداشت مؤلف ): دغسر، اصلع، اعصج ؛ مرد بی موی پیش سر. (منتهی الارب ). صلد؛ سر بی موی . (منتهی الارب ). || أمرد. بی ریش . (یادداشت مؤلف ). ساده .
-
درخشیدن
لغتنامه دهخدا
درخشیدن . [ دُ / دَ / دِ رَ دَ ] (مص ) تابیدن . پرتو افکندن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). تابان و روشن شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). پرتو انداختن . تافتن . روشن شدن . برق زدن . (ناظم الاطباء). درفشیدن . رخشیدن . فروغ دادن . لامع شدن . لمعان یافتن . ائتل...
-
رست
لغتنامه دهخدا
رست . [ رُ ] (مص مرخم ، اِمص ) رُستن . (ناظم الاطباء). مصدر مرخم رُستن . روییدن و سبز شدن و سبزه از زمین برآمدن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). روییدن . (از فرهنگ جهانگیری ). گاهی به معنی مصدری یعنی روییدن از زمین . (از شعوری ج 2 ص 2...
-
پیشانی
لغتنامه دهخدا
پیشانی . (اِ مرکب ) جزء فوقانی رخسار میان رستنگاه موی و ابروان . بنچه . ناصیه . جبهه . (دهار) (منتهی الارب ).جبین . (زمخشری ). پیچه . چماچم . (برهان ). چکاد. صلایه .کشه . ذؤابه . لطاة. مقدمه . مسجد. رمة. (منتهی الارب ). صاحب آنندراج آرد: این کلمه مر...