صلد. [ ص َ / ص ِ ] (ع ص ) سخت و رست تابان . (منتهی الارب ). سنگ سخت و درخشان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || جای سخت که هیچ نرویاند. || اسب که خوی نکند. || سربی موی . یقال : حجر صلد و جبین صلد؛ ای صلب املس . (منتهی الارب ). پیشانی روشن . (دهار). || (مص ) زدن ستور زمین را بهر دو دست در دویدن . || برآمدن ستور بر کوه . || بانگ کردن دندان .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || درخشیدن جای موی رفته از سر. (منتهی الارب ). || درشت و سخت گردیدن زمین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.