کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صرام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پوست پیرا
لغتنامه دهخدا
پوست پیرا. (نف مرکب ) آنکه پوست را دم دهد. آنکه پوست حیوانات آش نهد. پوست پیرای . دباغ . (منتهی الارب ) (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). آش گر. چرمگر. صرّام . || فرّاء. واتگر. پوستین دوز: امحس ؛ پوست پیرای ماهر و زیرک . (منتهی الارب ). دباغ ماهر. ...
-
قطاع
لغتنامه دهخدا
قطاع . [ ق ِ ] (ع اِ) کازود و کارد که بدان جامه و چرم و مانند آن بُرند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || درم . (منتهی الارب ). دراهم . (اقرب الموارد). || هنگام رسیدن خرما و انگور و جز آن و هنگام درودن آن . (منتهی الارب ): هذا زمن القطاع ، و یفتح ؛ ا...
-
بازرنگ
لغتنامه دهخدا
بازرنگ . [ ] (اِخ ) (ناحیتی در فارس ...) : دو ناحیت است میان زیز و سمیرم لرستان وهوایش بغایت سردسیر است و آبش از آن کوهها، اکثر اوقات از برف خالی نبود و راههای سخت و دشوار بود و آب روانش بسیار است و نخجیرش نیکو باشد و مردم آنجا بیشتر شکاری باشند. (نز...
-
چرمگر
لغتنامه دهخدا
چرمگر. [ چ َ گ َ ] (ص مرکب ) دباغ و کسی که پوست را دباغی میکند. (ناظم الاطباء). صَرّام .چرمساز. پوست پیرا. آنکس که پوست ناپیراسته را تبدیل به چرم پیراسته کند. رجوع به چرمساز و چرمگر شود.- به چرمگر نگرستن گاو، نگاه کردن گاو به چرمگر ؛ مثل است درمورد ک...
-
جرام
لغتنامه دهخدا
جرام . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جریم ، به معنی بزرگ تن کلانسال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس ). || (مص ) درودن بار خرما را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از شرح قاموس ). انداختن نخل .(از اقرب الموارد). صرام النخل . (شرح قاموس ). جَرام ...
-
جزاز
لغتنامه دهخدا
جزاز. [ ج َ ] (ع اِ) وقت درو و فریز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وقت بریدن پشم گوسفند و درو و پاک کردن زرع و بریدن خرما. (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). یا آنکه جزاز خاص بریدن خرما و حصاد مخصوص درو کردن زراعت است . (از متن اللغة)....
-
درو
لغتنامه دهخدا
درو. [ دِ رَ / رُو] (اِمص ) عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر حبوب . قطع کردن زراعت . (غیاث ). حصاد و چیدن غله و بریدن علف و غله ٔ رسیده و یا نیم رس با داس . (ناظم الاطباء). درودن . این کلمه با شدن و کردن صرف شود. حصد. صرام . دارا...