کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صخب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صخب
لغتنامه دهخدا
صخب . [ ص َ خ َ ] (ع مص ) بانگ کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). فغان و فریاد بوقت زجر کردن . (غیاث اللغات ). || آمیزش . || (اِ) بانگ و فریاد. || آواز در وقت خصومت . (منتهی الارب ). آواز مشغله . (دستور الاخوان ).
-
صخب
لغتنامه دهخدا
صخب . [ص َ خ ِ ] (ع ص ) مرد با بانگ و فریاد. یقال : ماء صخب الاَّذی ؛ آب با بانگ و آواز موج ، و عین صخبة؛ چشمه ٔ بابانگ و فریاد جوش ، و حمار صخب الشوارب ؛ خر سخت بانگ و آن که نهیق را در حلق خود گرداند. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
سخب
لغتنامه دهخدا
سخب . [ س َ خ َ ] (ع اِ) بانگ وفریاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به صخب شود.
-
سخب
لغتنامه دهخدا
سخب . [ س ُ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ سِخاب . رجوع به سخاب شود.
-
ثخب
لغتنامه دهخدا
ثخب . [ ث َ ] (اِخ ) کوهی است به نجد بنی کلاب را و نزدیک آن کوه کان زر و کان مهره ٔ سپید است .
-
جستوجو در متن
-
صخبة
لغتنامه دهخدا
صخبة. [ ص َ خ ِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث صخب . (منتهی الارب ).
-
مصطخب
لغتنامه دهخدا
مصطخب . [ م ُ طَ خ ِ ] (ع ص ، اِ) صخب .آب بابانگ : ماء مصطخب الاَّذی . || آواز موج . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). صَخِب .
-
سخب
لغتنامه دهخدا
سخب . [ س َ خ َ ] (ع اِ) بانگ وفریاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به صخب شود.
-
صاخب
لغتنامه دهخدا
صاخب . [ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صخب . بانگ کننده . سخت بانگ کننده . (اقرب الموارد).
-
شوارب
لغتنامه دهخدا
شوارب . [ ش َ رِ ] (ع اِ) ج ِ شارب ، بمعنی سبلت . موی دراز در هر دو کرانه ٔ بروت ، یا تمامه ٔ بروت شارب است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ شاربة، مؤنث شارب . (از اقرب الموارد). رجوع به شاربة و شارب شود. || رگهای حلق . (منتهی الارب ) (...
-
مرن
لغتنامه دهخدا
مرن . [ م َ رِ ] (ع ص ) دارای مرونت و نرمش . (از اقرب الموارد). || (اِ) خوی . (منتهی الارب ). خلق ؛ هم علی مرن واحد؛ اخلاق آنان یکسان است . (از اقرب الموارد). || حال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): مازال ذلک مرنی ؛ حال من است . || عادت . (اقرب ال...
-
بانگ کردن
لغتنامه دهخدا
بانگ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز کردن . (ناظم الاطباء). فریاد کردن . بانگ برآوردن . صخب . اصلاق . اعجاج . عجیج . عج . صیحان . صیاح . صدید. صرخ . صراخ . هبیب . عزیف . زجل . قلقلة.کشکشة. سلق . (منتهی الارب ). هتف . (تاج المصادر بیهقی ). انتجاج . ...