کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیص
لغتنامه دهخدا
شیص .(ع اِ) خرمایی که هسته ٔ آن سخت نشود و یا خرمای هسته نابسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). شیص ، نخل و معرب از فارسی است . (از المعرب جوالیقی ذیل ص 217). رجوع به شیصاء شود. || نوعی از ردی ترین خرماها. (از اقرب...
-
واژههای همآوا
-
شیث
لغتنامه دهخدا
شیث . [ ش َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن حیدرة مکنی به ابوالحسن ، ضیاءالدین مشهور به ابن الحاج قناوی . دانشمند و ادیب (511 - 599 هَ . ق .). مورد تکریم و احترام پادشاهان مصر بود و در سنین پیری نابینا گشت . او راست : الاشارة فی تسهیل العبارة (نحو)، ت...
-
شیث
لغتنامه دهخدا
شیث . [ ش َ ] (اِخ ) ابن ربعی ابوعبدالقدوس . تابعی است . (یادداشت مؤلف ) (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 452). رجوع به ابوعبدالقدوس شود.
-
شیث
لغتنامه دهخدا
شیث . [ ش َ ] (اِخ ) ابن ربعی الیربوعی . از امرای سپاه حضرت امیرالمؤمنین (ع ) در جنگ صفین . (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 544، 572).
-
شیث
لغتنامه دهخدا
شیث . [ ش َ ] (اِخ ) ابن ربعی مؤذن سجاح که ازطرف مسیلمه ٔ کذاب دستور یافت که در قوم خود ندا دهدکه مسیلمه نماز بامداد و خفتن را بخاطر عشق به سجاح از شما برداشته . (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 452).
-
شیث
لغتنامه دهخدا
شیث . [ ش َ ] (اِخ ) نام پیغمبر که پسر آدم (ع ) بود. (غیاث اللغات ). فرزند آدم (ع )، وصی پدر و ولیعهد اوست و اول کسی که کعبه را بگل و سنگ بنا کرده و پنجاه صحیفه بر وی نازل شد و هفتصدودوازده سال زندگی کرد. بعد فوت در غار بوقبیس مدفون گشت . (منتهی الار...
-
جستوجو در متن
-
کابوسک
لغتنامه دهخدا
کابوسک . [س َ ] (اِ) شیص . (مهذب الاسماء). و آن خرمائی است که هسته اش سخت نشود و از جنس ردی خرماست . رجوع به (منتهی الارب : شیص ) و رجوع به خاره کابوسک و کابوشک شود.
-
شیصة
لغتنامه دهخدا
شیصة. [ ص َ ] (ع اِ) یکی شیص . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شیصة و شیصاء و شیش و صیص به یک معنی است . (از المعرب جوالیقی ذیل ص 217). رجوع به مترادفات کلمه شود. || درد دندان یا درد شکم . (منتهی الارب ). || نوعی از ماهی . (منتهی الارب ) (از اقر...
-
صیص
لغتنامه دهخدا
صیص . (ع اِ) خرمای بلایه که دانه ٔ وی سخت نشود. (منتهی الارب ). شیص . تمر لایشتد نواه . (اقرب الموارد). || پوست تخم حنظل است که در آن مغزی نباشد. (فهرست مخزن الادویه ).
-
شیش
لغتنامه دهخدا
شیش . (ع اِ) نوع پستی از خرما. (ناظم الاطباء). خرمایی کم حلاوت که هسته سخت نکند، و به قول ابوحنیفه آن فارسی است . (یادداشت مؤلف ). شیشاء. شیص . شیصاء. خرمابن . کابوسک . (مهذب الاسماء). لغتی است در شیشاء و شیص و شیصاء. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). خ...
-
شیصاء
لغتنامه دهخدا
شیصاء. (ع اِ) شیص . نوعی از ردی تر خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صیصاء، معرب از فارسی است که گاهی آنرا شیشاء نیز گویند، و شیصا و شیصة و شیش و صیص به یک معنی است . (از المعرب جوالیقی ذیل ص 217). رجوع به شیص در همه ٔ معانی و دی...
-
شأشاء
لغتنامه دهخدا
شأشاء. [ ش َءْ ش َءْ ] (ع اِ صوت ) شاءْشاء. کلمه ای است که بدان خر را بسوی آب خوانند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || کلمه ای است که بدان گوسپند و خر را زجر کنند تا راه رود. (از اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان خر را زجر ک...