کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرین بیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شیرین سوار
لغتنامه دهخدا
شیرین سوار. [ س َ ] (ص مرکب ) سوار با حرکات شیرین . سوار شیرین خرام . (از آنندراج ) : شیرین سوار من چه خبر دارد از جهان مسکین کسی که بیندش از دور در جهان .میرخسرو (از آنندراج ).
-
شیرین شدن
لغتنامه دهخدا
شیرین شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طعم و مزه ٔ خوش و مطبوع یافتن . خوشمزه و شهدآگین شدن . دارای شهد و حلو گردیدن . حلاوت . (یادداشت مؤلف ). احلیلاء. حلاوة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت مؤلف ). ملاحة. ملوحة. (تاج المصادر بیهقی ) : وآن چیز خوش...
-
شیرین کاشتن
لغتنامه دهخدا
شیرین کاشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عوام ) کاری را نیکو انجام دادن . || گاه ، تمسخر و توهین را بکار رود: «به به ! شیرین کاشتی !».
-
شیرین کردن
لغتنامه دهخدا
شیرین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حلاوت دادن . با شیرینی و حلوا و میوه و جز آن دهان را شیرین ساختن : دهانت را شیرین کن . (از یادداشت مؤلف ). احلاء. (تاج المصادر بیهقی ) : بی موکل بی کشش از عشق دوست زآنکه شیرین کردن هر تلخ ازوست . مولوی .- شیرین کرد...
-
شیرین گردیدن
لغتنامه دهخدا
شیرین گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) شیرین شدن . حلاوت یافتن : انگورنوآورده ترش طعم بودروزی دو سه صبر کن که شیرین گردد. سعدی (گلستان ). || مطلوب و مطبوع و خوش آیند شدن . (از یادداشت مؤلف ).- شیرین گردیدن چیزی بر کسی ؛ در نظر وی مطبوع و مطلوب گشتن...
-
شیرین گشتن
لغتنامه دهخدا
شیرین گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شیرین گردیدن . شیرین شدن .- شیرین گشتن دهان ؛ شیرین کام و کامیاب گشتن : از آن جمله تلخی که بر من گذشت دهانم جز امروز شیرین نگشت . سعدی .رجوع به شیرین گردیدن و شیرین شدن شود.
-
شیرین آب
لغتنامه دهخدا
شیرین آب . (اِخ ) دهی است از بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 100 تن . آب از چشمه ٔ شیرین . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . سکنه ٔ آن 121 تن . آب از قنات . صنایع دستی آنجا قالیبافی . راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. آب از سیمین رود. صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان . آب از چشمه . صنایع دستی آنجا شال و پارچه های ابریشمی وکرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش رزن شهرستان همدان . سکنه ٔ آن 571 تن . آب از قنات .راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش فرمهین شهرستان اراک . آب از قنات . سکنه ٔ آن 473 تن . راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش گرمی شهرستان اردبیل . سکنه ٔ آن 217 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان ملایر. سکنه ٔ آن 539 تن . آب از قنات . صنایع دستی آنجا قالیبافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 165 تن . آب از چاه و قنات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).