کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرمرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرمرد
لغتنامه دهخدا
شیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش اهرم شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 106 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
شیرمرد
لغتنامه دهخدا
شیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 187 تن . آب آن از چشمه و رودخانه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
شیرمرد
لغتنامه دهخدا
شیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش لردگان شهرستان شهرکرد. سکنه ٔ آن 181 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
شیرمرد
لغتنامه دهخدا
شیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش تکاب شهرستان مراغه . سکنه ٔ آن 774 تن . آب آن از رودخانه ٔ ساروق . راه آن ارابه رو. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیرمرد
لغتنامه دهخدا
شیرمرد. [ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از دلیر و شجاع . (از ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : از ملکان کس چنو نبود جوانی راد و سخندان و شیرمرد و خردمند. رودکی .چنین گفت با خواهران شیرمردکز ایدر بپویید برسان گرد. فردوسی .بگفتا به گیو آن کجا ...
-
جستوجو در متن
-
کندر
لغتنامه دهخدا
کندر. [ ک ُ دَ ] (اِخ ) نام پادشاه سقلاب که به یاری افراسیاب آمد. (ناظم الاطباء) : ز سقلاب چون کندر شیرمردچو بیورد کاتی سپهر نبرد.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 919).
-
نگار نهادن
لغتنامه دهخدا
نگار نهادن . [ ن ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نگار بستن . حنا بستن . حنا بر دست و پای نهادن : شیرمرد همه جهان بودم عشق بر دست من نگار نهاد.عطار.
-
پایداری
لغتنامه دهخدا
پایداری . (حامص مرکب ) مقاومت . تاب . استقامت . ایستادگی . پافشاری . دوام : چو دیدند لهاک و فرشیدوردچنان پایداری از آن شیرمرد. فردوسی .باستواری جان و بپایداری کوه فریفته شد و از راه راست کرد کران . فرخی .امیر بخط خویش جواب نبشت یکی آنکه تا بوسهل را د...
-
شیرمردی
لغتنامه دهخدا
شیرمردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) صفت شیرمرد. شجاعت و دلیری . دلاوری و پهلوانی و مردانگی : که کس در جهان کودکی نارسیدبدین شیرمردی و گردی ندید. فردوسی .هَمَت شیرمردی هم اورنگ و پندزمانه پناهی زمانه گزند. فردوسی .هَمَت شیرمردی هَمَت رای و بندکه هرگزبه جان...
-
سگزی
لغتنامه دهخدا
سگزی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به سگز به سیستان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیستانی چه مردم سیستان به سخت جانی و سخت جگری مشهورند لهذا سیستان را سگستان گویند و سِجزی معرب آن و این با یای نسبت به سجستان نیست چنانکه صاحب قاموس گفته که منسوب باشد بل...
-
هم نبرد
لغتنامه دهخدا
هم نبرد. [ هََ ن َ ب َ ] (ص مرکب ) هم ناورد. دو تن که با یکدیگر نبرد کنند : به جز پیلتن رستم شیرمردندارم به گیتی کسی هم نبرد. فردوسی .اگر هم نبرد تو باشد پلنگ بدرّد بر او پوست از یاد جنگ . فردوسی .منم گفت : شایسته ٔ کارکرداگر نیست او را کسی هم نبرد.ا...
-
ساز و سلیح
لغتنامه دهخدا
ساز و سلیح . [ زُس ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و سلاح : سپهدار ترکان بیاراست کارز لشکر گزید آن زمان ده سوارابا اسب و ساز و سلیح تمام همه شیرمرد و همه نیکنام .فردوسی .پنج هزار سوار داشت و ساز و سلیح و آنچه بکار بایست . (سمک عیار ج 1 ص 121). تدبیر ...
-
آزموده
لغتنامه دهخدا
آزموده . [ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف ) مجرب . ممتحَن . سنجیده . مُدَرَّب . مُنجَد. منجَذ. حُنک . موقر. (صُراح ). کاردیده . کرده کار. پخته . سُخته . ورزیده . دنیادیده : ابا ششهزار آزموده سوارهمی دارد آن بستگان را بزار. فردوسی .دو ره ششهزار آزموده سوارزر...
-
سخندان
لغتنامه دهخدا
سخندان . [ س ُ خ َ] (نف مرکب ) شاعر و فصیح زبان . (آنندراج ). آنکه قدر و مرتبه ٔ کلام را میداند. (ناظم الاطباء) : از ملکان کس چنو نبود جوانی راد و سخندان و شیرمرد و خردمند. رودکی .آن جهان را بدین جهان مفروش گر سخندانی این سخن بنیوش . کسایی .چونکه در ...