کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیدا
لغتنامه دهخدا
شیدا. [ ش َ ] (اِخ ) علی اکبر. موسیقیدان و شاعر تصنیف ساز ایرانی قرن 13 هجری . تصنیفهای وی مقبول عموم بود و عارف او را بر خود مقدم میدانسته و از او به نیکی یاد کرده است . شیدا مردی درویش و وارسته بود. مختصر سه تاری میزد و خط نستعلیق را هم خوش مینوشت ...
-
شیدا
لغتنامه دهخدا
شیدا. [ ش َ / ش ِ ] (ص ) در زبان اکدی «شدو» . نام عفریتی است . در عبری «شد» و در آرامی «شدا» به معنی دیو است . دیوبت . دبت شد. (از یشتها ج 1 ص 38) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). دیوانه و لایعقل . (برهان ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دیوانه ...
-
شیدا
لغتنامه دهخدا
شیدا. [ ش َ / ش ِ ی ْ دُل ْ لاه ] (از ع ، اِ مرکب ) الواط در لفظ شی ٔاﷲ تصرفی کرده شیداﷲ میگویند یعنی دیوانه ٔ خدا. (آنندراج از بهار عجم ).
-
واژههای مشابه
-
شیدا شدن
لغتنامه دهخدا
شیدا شدن . [ ش َ / ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دیوانه شدن . (یادداشت مؤلف ). آشفته شدن : عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است کو ز مسعود براندیشدو شیدا نشود. منوچهری .وین چهره های خوب که در نورش خورشید بینوا شود و شیدا. ناصرخسرو.شیدا شده ام چرا همی ننْ...
-
شیدا کردن
لغتنامه دهخدا
شیدا کردن . [ ش َ / ش ِک َ دَ ] (مص مرکب ) شیفته و واله ساختن : ناله ٔ بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی مردم سرمست را کالیوه و شیدا کند. منوچهری . || آشفته و بی خرد و دیوانه ساختن : ای کرده قال و قیل تو را شیداهیچ از خبر شدت بعیان پیدا. ناصرخسرو.زر خرد را ...
-
جستوجو در متن
-
کالفتن
لغتنامه دهخدا
کالفتن . [ ل ُ ت َ ] (مص ) آشفتن . شیدا و دیوانه شدن .
-
دل باخته
لغتنامه دهخدا
دل باخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) عاشق صادق . (آنندراج ). شیدا. شیفته . || ترسو و هراسناک و جبان . رجوع به دل باختن شود.
-
دل شیفته
لغتنامه دهخدا
دل شیفته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) عاشق . شیدا : به نصیحتگر دل شیفته می باید گفت برو ای خواجه که این درد به درمان نرود.سعدی .
-
شیدابند
لغتنامه دهخدا
شیدابند. [ ش َ / ش ِ ب َ ] (نف مرکب ) بندکننده ٔ شیدا. دیوانه بند : چون بدین گفته رفت روزی چندشیده را خواند شاه شیدابند.نظامی .
-
عاشق پسند
لغتنامه دهخدا
عاشق پسند. [ ش ِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه عاشق پسندد. آنچه عاشق را شیدا کند : به مرغوبی جور عاشق پسندبه دل کوبی لطف ارباب پند.ظهوری (آنندراج ).
-
دل باختن
لغتنامه دهخدا
دل باختن . [ دِ ت َ ] (مص مرکب ) دل دادن . عاشق شدن . شیفته شدن . فریفته شدن . شیدا شدن . و رجوع به دل باخته شود. || زهره باختن . از ترس سخت مریض شدن یا مردن . سخت ترسیدن یا از ترس سخت بیمار شدن یا مردن .
-
هلالی
لغتنامه دهخدا
هلالی . [ هَِ ] (ص نسبی ) منسوب به هلال . || به شکل هلال . کمانی . خمیده : خوش بخندم چو زلف او بینم چونکه شکلش هلالی افتاده ست . خاقانی .وآن چون هلالی چوب دف شیدا شده خم کرده کف ما خون صافی را به کف از حلق شیدا ریخته . خاقانی .گره بگشای زابروی هلالی ...
-
جام آوردن
لغتنامه دهخدا
جام آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیاله آوردن . قدح آوردن : چو نان خورده شد میزبان در زمان بیاورد یک جام می شادمان .فردوسی .بیا ساقیا جام صهبا بیاردوای دل و جان شیدا بیار.قاسمی گنابادی (از ارمغان آصفی ).