کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیار 3 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آهن شیار
لغتنامه دهخدا
آهن شیار. [ هََ ] (اِ مرکب ) ایمر. خیش . آماج . سنه . آهن آماج . آهن خیش . آهن جفت . سپار.
-
شیار انداختن
لغتنامه دهخدا
شیار انداختن .[ اَ ت َ ] (مص مرکب ) شکاف انداختن در زمین . بریدن زمین بدرازا، و در غیر زمین نیز ممکن است بکار رود.
-
شیار دادن
لغتنامه دهخدا
شیار دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) شخم کردن . شیار ایجاد کردن در زمین ، و در غیر زمین نیز ممکن است بکار رود.
-
شیار زدن
لغتنامه دهخدا
شیار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) شیار کردن . رجوع به شیار کردن شود.
-
شیار کردن
لغتنامه دهخدا
شیار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن زمین با گاوآهن . (ناظم الاطباء). شخم زدن . شدیار کردن . آهن گاو راندن . اباثة. حرث . بدرازا شکافتن . بدرازا رخنه افکندن . (یادداشت مؤلف ). شکافتن زمین با گاوآهن برای پاشیدن تخم . و به شکاف در غیر زمین نیز اطل...
-
جستوجو در متن
-
شورة
لغتنامه دهخدا
شورة. [ ش َ رَ ] (ع اِمص ) خجلت و شرمندگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خجلت . شیار. (از اقرب الموارد). و رجوع به شیار شود.
-
کریب
لغتنامه دهخدا
کریب . [ ک َ ] (ع ص ) سخت اندوهمند. (منتهی الارب ). || (اِ) چوب نان پز که بدان نان را گرد سازند. || کعب از نی . || زمین کشتکار شیار کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
برزه
لغتنامه دهخدا
برزه . [ ب َ زَ] (اِ) (از: برز بمعنی زراعت + هَ ، پسوند نسبت ) شاخ درخت . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : مکن بیش جهد و مزن آتشی که در برزه ٔ تر نخواهد گرفت . نزاری . || ماله . (شرفنامه ٔ منیری ). || گاو زراعت و آن گاوی است که بدان زمین را شیار کنن...
-
هبد
لغتنامه دهخدا
هبد. [ هََ ب َ ] (اِ) ماله ای باشد که زمین شیار کرده شده را بدان هموار کنند و آن تخته ٔ بزرگی بود، و به این معنی با بای فارسی هم آمده است . (برهان ). هپد. ماله که بدان کشت را هموار کنند، و بعضی به ذال معجمه با باء فارسی گویند، کذا فی زفان گویا. (فرهن...
-
چق
لغتنامه دهخدا
چق . [ چ ُ ] (اِ) مخفف چوق است و آن چوبی باشد که بر گردن گاو گردونکش نهند. (برهان ) (آنندراج ). چوبی که بر گردن گاو گردونکش بندند. (ناظم الاطباء). چغ و چوق و جغ و جوغ و یوغ . چوبی که برگردن یک یا دو گاو نهند و ابزار شیار کردن زمین یا کوبیدن خرمن را ب...
-
لباس
لغتنامه دهخدا
لباس . [ ل ِ ] (ع اِ) هرچه درپوشند. پوشیدنی . پوشاک . پوشش . بالاپوش . جامه . کِسوَت . (منتهی الارب ). کَسوَة. بزّه . زی ّ. قِشر. قبول . مِلبَس . لبس . لبوس . مَلبِس . ملبوس . گندگال . جفاجف . شور. شورة. شوار. شیار. شارة. مشرة. طحریة. طحرة. جامه ٔ ست...
-
چغ
لغتنامه دهخدا
چغ. [ چ ُ ] (اِ) جغ. چوبی است که همچون آبنوس بود برنگ . (فرهنگ اسدی ). چوب آبنوس و بعضی گویند چوبیست مانند آبنوس . (برهان ). چوب آبنوس را نامند. (جهانگیری ). چوب آبنوس و چوبی شبیه آبنوس . (ناظم الاطباء) : یکی تخت عاج و ی-کی تخت چغیکی جای شاه و یکی جا...
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (ص ، اِ) گرای . حجام . (غیاث ). سرتراش و دلاک . (برهان ). حلاق . مزین : بمکد واﷲ خواجه بمکد واﷲ... چون کبه بمکد گرا. معروفی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).گر بچخد گردن گرا بزن ورنه قدمگاه نخستین بکن . نظامی .اینچنین گرای خائن را ب...
-
اذناب الدماغ
لغتنامه دهخدا
اذناب الدماغ . [ اَبُدْ دِ ] (ع اِ مرکب ) دنبالهای مغز. دو ستون سفید بزرگ از دو زاویه ٔ قدامی حدبه ٔ حلقوی خارج میشود که اول استوانی و بهم نزدیک و بعد مسطح و از یکدیگر دور شده بقدام و فوق و وحشی رفته موسوم بدنبالهای مغزند و در آنها دیده میشود:1 - سطح...