کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکنبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکنبه
لغتنامه دهخدا
شکنبه . [ ش ِ کَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) شکمبه . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کده . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی مؤلف ). دره . کرش . جبجبه . اشکنبه . سیراب . سیرابی . سختو. معده (و آن در ستور نشخوارکننده است چون معده در انسان ). (یادداشت مؤلف ) : رود...
-
جستوجو در متن
-
فراثة
لغتنامه دهخدا
فراثة. [ ف ُ ث َ ](ع اِ) آنچه در جگر و شکنبه باشد. (منتهی الارب ). آنچه از سرگین در شکنبه مانده باشد. (اقرب الموارد).
-
مشفلة
لغتنامه دهخدا
مشفلة. [ م ِ ف َ ل َ ] (ع اِ) شکنبه . (منتهی الارب ). شکنبه . ج ، مشافل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ام عود
لغتنامه دهخدا
ام عود. [ اُم ْ م ِ ؟ ] (ع اِ مرکب ) کرش (شکنبه ٔ ستور نشخوارزننده ). (المرصع) هزارلا. هزارخانه . (در شکنبه ٔ گوسفند). (یادداشت مؤلف ) .
-
کروش
لغتنامه دهخدا
کروش . [ ک ُ ] (ع اِ) شکنبه را گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
جبجبی
لغتنامه دهخدا
جبجبی . [ ج ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) شکنبه فروش . (مهذب الاسماء). فروشنده ٔ شکنبه . (ناظم الاطباء). سیرابی فروش . کیپائی (توسعاً). (یادداشت مؤلف ).
-
اشکنبه
لغتنامه دهخدا
اشکنبه .[ اِ کَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) شکنبه . کذا فی القنیه . (مؤیدالفضلا). شکنبه از انسان و حیوان . (فرهنگ ضیاء). شکنبه . (سروری ). شکم حیوانات علفخوار که در تداول عامه آنرا سیرابی نامند. جُبجُبه . سختو و آن حصه ٔ مجوف از بدن جانوران که جای غذای ایشا...
-
هزارخانه
لغتنامه دهخدا
هزارخانه . [ هََ / هَِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) هزارلا. سی تو. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هزارتو. قسمتی از احشاء گیاه خواران مانند گوسفند و گاو که چندین لا دارد. (یادداشت به خط مؤلف ). شکنبه ٔ گوسفند. (آنندراج ). چیزی است که با شکنبه ٔ گوسفند می باشد، و...
-
کلیا
لغتنامه دهخدا
کلیا. [ ] (اِ) اسم رومی شکنبه است و به سریانی و رومنتن است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
سیرابی
لغتنامه دهخدا
سیرابی . (اِ مرکب ) شکنبه . بزرگترین قسمت معده ٔ نشخوارکنندگان . سیرآبی .
-
سیرابی فروش
لغتنامه دهخدا
سیرابی فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) شکنبه فروش . کیپافروش .
-
فولیا
لغتنامه دهخدا
فولیا. (معرب ، اِ) کرش است که به فارسی شکنبه نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
جباجب
لغتنامه دهخدا
جباجب . [ ج َ ج ِ ] (اِخ ) عمرانی گفت : درختی است بمعنی معروف و آنرا جباجب گویند چون شکنبه ها بدان افکنند. (معجم البلدان ). نام مسلخی در منی ̍ که در آن شکنبه های اضاحی اندازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
کرش
لغتنامه دهخدا
کرش . [ ک َ] (ع مص ) به شکنبه درآوردن چیزی را. به شکنبه درآوردن چیزی و قول الرجل بعد ما کلفته امرا: ان وجدت الی ذلک فاکرش . گویند مردی گوسپندی کشت و آن را تکه تکه کرد و آن تکه ها را در شکنبه ٔ وی داخل نمود تا طبخ کندکسی به آن مرد گفت : کله ٔ گوسپند ر...