کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکسته دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکسته دل
لغتنامه دهخدا
شکسته دل . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) پریشان خاطر. ملول . باملالت . (ناظم الاطباء). استعاره ٔ مشهور است . (آنندراج ). دل شکسته . عمید. معمود. شکسته خاطر. (یادداشت مؤلف ) : جان ترنجیده و شکسته دلم گویی از غم همی فروگسلم . رودکی .همه مرز توران...
-
واژههای مشابه
-
گوز شکسته
لغتنامه دهخدا
گوز شکسته . [ گ َ / گُو زِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ).
-
گردن شکسته
لغتنامه دهخدا
گردن شکسته . [ گ َ دَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه استخوانهای گردن وی شکسته باشد. || نفرینی است . دشنامی است : من گردن شکسته چرا این کار را کردم ! من گردن شکسته چرا فلان چیز را گفتم !
-
صلیب شکسته
لغتنامه دهخدا
صلیب شکسته . [ ص َ ب ِ ش ِ ک َ ت َ/ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به فرانسه آن را گامه می گویند و آن صلیب انموذجی است که نیز گامادیون می نامند بشکل گامای یونانی بسمت راست (سوستیکا) یا بسمت چپ (سواستیکا) برگشته است . در میان ملل آریائی این علامت سابقه...
-
شکسته بازو
لغتنامه دهخدا
شکسته بازو. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) شکسته بال . مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شکسته بال شود.
-
شکسته بالی
لغتنامه دهخدا
شکسته بالی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت شکسته بال . بال و پر شکسته داشتن . کنایه از فروتنی و ناتوانی و عجز نمودن . (از یادداشت مؤلف ) : مجنون ز سر شکسته بالی در پای زن اوفتاد حالی . نظامی .رجوع به شکسته بال شود.
-
شکسته بسته
لغتنامه دهخدا
شکسته بسته . [ ش ِ ک َ ت َ/ ت ِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پایدار و ناپایدار. استوار و بی ثبات . (ناظم الاطباء). بتوانی نتوانی . || ناتوان . مجروح : برخاست و شکسته بسته آهسته از آن کوه فرودآمد. (اسرارالتوحید ص 81).جز شکسته بسته بیرون چون تواند شد ب...
-
شکسته بند
لغتنامه دهخدا
شکسته بند. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که استخوانهای شکسته را میبندد و پیوندهای دررفته را جبیره میکند. آروبند (در تداول مردم قزوین ). رداد. (ناظم الاطباء). مجبر. جابر. (منتهی الارب ). کسی که علاج اعضای شکسته کند. (از آنندراج ). آروبند. ا...
-
شکسته پا
لغتنامه دهخدا
شکسته پا. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) شکسته پای . که پای او شکسته باشد. (ناظم الاطباء). که استخوان پای وی خرد شده یا شکاف و ترک برداشته باشد : اندر چه اثیر اسیرند تا ابدزآن جز شکسته پای گسسته رسن نیند. خاقانی .|| ضعیف . ناتوان . (ناظم الاطباء).
-
شکسته پایی
لغتنامه دهخدا
شکسته پایی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت شکسته پای . پای شکسته داشتن . (یادداشت مؤلف ) : هرکه را این شکسته پایی دادآن لطف کرد و مومیایی داد. نظامی .رجوع به شکسته پا شود.
-
شکسته پر
لغتنامه دهخدا
شکسته پر. [ش ِ ک َ ت َ / ت ِ پ َ ] (ص مرکب ) شکسته بال : قاف از تو رخنه سر شد و عنقا شکسته پراز زال خرد یک تنه تنها چه خواستی . خاقانی .رجوع به شکسته بال شود.
-
شکسته پناه
لغتنامه دهخدا
شکسته پناه . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ پ َ ] (ص مرکب ) کسی که در پیش گیرد ملجاء و پناه با خللی را. (ناظم الاطباء). که شکستگی پناهگاه دارد. || آنکه شکسته را پناه دهد و جبر خاطر او کند. (آنندراج ). پناه و ملجاء ناتوانان : سایه ٔ مهر تو شکسته پناه ذیل عفو تو ...
-
شکسته جعد
لغتنامه دهخدا
شکسته جعد. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ج َ ] (ص مرکب ) پریشان موی . (ناظم الاطباء). با موی مرغول . با زلف شکن دار. || از اسمای محبوب است . (از آنندراج ).
-
شکسته حال
لغتنامه دهخدا
شکسته حال . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بینوا. تهیدست . پریشان . تنگدست . (ناظم الاطباء). محتاج . مفلوک . بیچاره . (آنندراج ). حطیم . (منتهی الارب ) : پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال ان العهود عند ملیک النهی ذِمَم .حافظ.