کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شکر چیدن
لغتنامه دهخدا
شکر چیدن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن و گرد کردن شکر نثارکرده . (یادداشت مؤلف ) : از گهر گرد کردن بفخم نه شکر چیده هیچکس نه درم . عنصری .ورجوع به شکرچین و شکرچینی شود.
-
شکر خاییدن
لغتنامه دهخدا
شکر خاییدن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکر خوردن . || کنایه از شیرین کام شدن . (یادداشت مؤلف ) : تا همی خوانی تو اشعارش همی خایی شکرتا همی گویی تو ابیاتش همی بویی سمن . منوچهری .و رجوع به شکرخا و شکرخای و شکرخایی شود.
-
شکر خندیدن
لغتنامه دهخدا
شکر خندیدن . [ ش َ ک َ خ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خنده ٔ شیرین وشکرین کردن . به لطف و دلکشی متبسم شدن : رخی از آفتاب اندوه کش ترشکر خندیدنی از صبح خوشتر. نظامی .و رجوع به شکرخندی و شکرخند و شکرخنده شود.
-
شکر خوردن
لغتنامه دهخدا
شکر خوردن . [ ش َ ک َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شیرین کام بودن . کامروا بودن . در ناز و نعمت بسر بردن : این هم ز بخشش فلک و جود عالم است کآن را که خاک باید خوردن شکر خورد. خاقانی .|| در مقام عجز یا در خطاب تحقیرآمیز به کسی کنایه از اظهار ...
-
شکر داشتن
لغتنامه دهخدا
شکر داشتن . [ ش ُت َ ] (مص مرکب ) سپاس داشتن . ثنا داشتن . خرسند و خشنود بودن . مقابل گله داشتن و شکوه داشتن : زلفش نگر دلال دل از من چه پرسی حال دل زآن زلف پرس احوال دل یا شکر دارد یا گله . خاقانی .نی نی از بخت شکرها دادم چند شکوی که شوک بی ثمر است ...
-
شکر سرب
لغتنامه دهخدا
شکر سرب . [ ش َ ک َ رِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استات دُو پلُم . (از یادداشت مؤلف ). استات سرب را گویند که شیرین مزه ولی سمی و بسیار خطرناک است فرمول شیمیایی آن Pb (Coo CH3) است . (فرهنگ فارسی معین : شکَر).
-
شکر سرخ
لغتنامه دهخدا
شکر سرخ . [ ش َ ک َ رِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شکر که از نی گیرند و چون تصفیه ٔ کامل نکنند سرخ وگرنه سفید باشد. (یادداشت مؤلف ). چون قند سفید را سه بار بجوشانند شکر سرخ بدست آید. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شکر سفید شود.
-
شکر سفید
لغتنامه دهخدا
شکر سفید. [ ش َ ک َ رِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ابلوج . (یادداشت مؤلف ). فارسی زبانان هندوستان آنرا شکر تری گویند. (آنندراج ). چون قند سفید را دو بار بجوشانند شکر سفید به دست آید. (فرهنگ فارسی معین ). مثال این مراتب چنان است که قناد از نی...
-
شکر شکستن
لغتنامه دهخدا
شکر شکستن . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) خرد کردن شکر. ساییدن شکر. شکستن شکر را برای خوردن ، چنانکه طوطی . (یادداشت مؤلف ) : خنده ٔ طوطی لب شکّر شکست قهقهه ای بر دهن کبک بست . نظامی .از من به عشق روی تو می زاید این سخن طوطی شکر شک...
-
شکر فشاندن
لغتنامه دهخدا
شکر فشاندن . [ ش َ ک َ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) شکرافشاندن . شکر پاشیدن . (یادداشت مؤلف ) : سنگست و سفال بر دل توگر بر سر او شکر فشانی . ناصرخسرو.|| کنایه از شیرین زبانی کردن . (یادداشت مؤلف ). گفتار شیرین و دلپسند بر زبان راندن . و رجوع به شکرافش...
-
شکر کردن
لغتنامه دهخدا
شکر کردن . [ ش ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) سپاس گفتن . ثنا گفتن . سپاس نعمت خدای تعالی و جز وی کردن . (از یادداشت مؤلف ) : شکر کن شکر خداوند جهان را که بداشت به تو ارزانی بی سعی کس این ملک قدیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).نماز شام ابوالقاسم به خا...
-
شکر گزاردن
لغتنامه دهخدا
شکر گزاردن . [ش ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سپاس و حمد به جای آوردن : بر دلم میگردد... غزوی بکنیم بر جانب هندوستان دوردست تر تا سنت پدران تازه کرده باشیم و مردی حاصل کرده و شکری گزارده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284).خدای با تو درین صنع نیکو احسان کردبه قول و...
-
شکر گفتن
لغتنامه دهخدا
شکر گفتن . [ ش ُ گ ُ ت َ ](مص مرکب ) سپاس و ثنا گفتن . تشکر کردن : گر بازرفتنم سوی تبریز اجازتست شکر که گویم از کرم پاشاه ری . خاقانی .شکر انعام پادشا گفتن نتوان کآن ورای غایتهاست . خاقانی .سلیمی که یک چند نالان نخفت خداوند را شکر صحت نگفت . (بوستان ...
-
شکر نمودن
لغتنامه دهخدا
شکر نمودن . [ ش ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) سپاس گفتن . شکر گزاردن : شکر نمود بعداز آنکه علاج کرد سخنهای سربسته را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). و رجوع به شکر کردن و شکر گزاردن شود.
-
جزیره ٔ شکر
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ شکر. [ ج َ رَ ی ِ ش ُ ] (اِخ ) این جزیره در شرق اندلس قرار دارد و آن را جزیرة شقر گویند. (از معجم البلدان ). و رجوع به کتاب فوق ذیل کلمه ٔ «شقر» شود.