کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکرلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکرلب
لغتنامه دهخدا
شکرلب .[ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین لب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). معشوق شیرین لب . شیرین سخن .معشوق با لب بی نهایت زیبا و دلکش . آنکه لبی زیبا دارد. آنکه لبی لطیف و ظریف دارد. (یادداشت مؤلف ). کنایه از محبوب و مطلوب معشوق ...
-
جستوجو در متن
-
شکرزبان
لغتنامه دهخدا
شکرزبان . [ ش َ ک َ زَ ] (ص مرکب ) شیرین زبان . شیرین گفتار. (ناظم الاطباء). شیرین سخن . (یادداشت مؤلف ) : در مکتب عشق و عشقبازی معشوق شکرزبانم این است . نظامی .و رجوع به شکرسخن و شکرلب شود.
-
بی زینهاری
لغتنامه دهخدا
بی زینهاری . (حامص مرکب ) بی امانی . بی زنهاری . بی پناهی . || عهدشکنی . پیمان شکنی : شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری . نظامی .بدین بارگه زان گرفتم پناه که بی زینهاری ندیدم ز شاه .نظامی .
-
لب شکری
لغتنامه دهخدا
لب شکری . [ ل َ ش َ / ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) خرگوش لب . شکافته لب . چهارلب . سه لبه . سلفه . سلنج . سه لنج . کفیده لب . اَعلم . علماء. افلح . صاحب آنندراج گوید: لب شکر و شکرلب ؛ کفته لب زیرین یا زبرین . کسی که لب چاک متولد شده باشد و بعضی گویند در اصل ش...
-
عارضین
لغتنامه دهخدا
عارضین . [ رِ ض َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عارض (در حالت نصبی و جری ). رجوع به عارض شود : همه شکرلب و بادام چشم و پسته دهان بنفشه زلف و سیمین عارضین و گل رخسار. امیرمعزی .گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است . سعدی .- خفیف العارضین...
-
گل خد
لغتنامه دهخدا
گل خد. [ گ ُ خ َدد / خ َ ] (ص مرکب ) گلگونه . آنکه رخسار او در لطافت گل را ماند. گل چهره : غزلسرای شدم بر شکرلبی گل خدبنفشه زلفی ونسرین بری صنوبرقد. سوزنی .بعاشقی دل وچشم مرا چو شکر و گل به آب و آتش داد آن شکرلب گل خد.سوزنی .
-
حساب برهم زدن
لغتنامه دهخدا
حساب برهم زدن . [ ح ِ ب َ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) پریشان کردن و سررشته ٔ حساب از دست دادن : شکرلب میشنید و دم نمی زدحساب ناز را برهم نمی زد. سلیم (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ).|| تقلب کردن در حساب . || جر زدن در قمار.
-
گل روی
لغتنامه دهخدا
گل روی . [ گ ُ ] (ص مرکب ) گلگون و آنکه چهره ٔ آن مانند شکوفه باشد. (ناظم الاطباء). گلرو. زیبارو. زیبا. گلچهره : گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است . سعدی (بدایع).یارمن شکرلب و گلروی و من در درد دل گر کند درمان این دل زآن...
-
زنهارخواری
لغتنامه دهخدا
زنهارخواری . [ زِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خیانت در امانت . ضد زنهارداری . پیمان شکنی . خلف عهد. خلف وعد. نقض عهد. غدر. بی وفایی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کلید در ترا دادم به زنهاریکی این بار زنهارم نگهدارتو خود دانی که در زنهارداری نه بس فرخ بود ...
-
شکردهان
لغتنامه دهخدا
شکردهان . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ دَ ] (ص مرکب ) که دهان شیرین دارد. شیرین دهان . شیرین لب . شکرلب . (از یادداشت مؤلف ) : شاید که آستینت بر سر زنند سعدی تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان . سعدی .ساقیی شکّردهان و مطربی شیرین سخن همنشینی نیک کردار و ندیمی...
-
دوبحر
لغتنامه دهخدا
دوبحر. [ دُ ب َ ] (ص مرکب ) (اصطلاح عروضی ) دوبحری . شعری که در دو بحر عروضی ساخته و خوانده شود و آن را ملون و ذوبحرین نیز خوانند. مانند بیت زیر که هم می توان به صورت «مفتعلن مفتعلن فاعلن » تقطیع کرد و بحر سریع مطوی موقوف دانست و هم به صورت «فاعلاتن ...
-
روزه گشادن
لغتنامه دهخدا
روزه گشادن . [ زَ / زِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) افطار کردن . (آنندراج ). افطار. (مصادر زوزنی ). فطر. (دهار) : ندا آمد که یا موسی روزه بگشادی ده روز دیگر روزه بدار. (قصص الانبیاء).بر دهان غنچه گه گه میزند بوسی نسیم کان شکرلب جز ببوسه روزه نگشاید همی . امیر...
-
ملعب
لغتنامه دهخدا
ملعب . [ م َ ع َ ] (ع اِ) بازیگاه . ج ، ملاعب . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). بازیگاه . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازیگاه و جای بازی . (ناظم الاطباء). || جای لهو و مجلس شادمانی : به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب ضیاء روز و شمع شب شکرلب ...
-
بدندان
لغتنامه دهخدا
بدندان . [ ب ِ دَ ] (ص مرکب ) صاحب دندان . دندان دار. بادندان : گرانجانی که گفتی جان نبودش بدندانی که یک دندان نبودش . نظامی . || لایق و مناسب . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ازانجمن آرا) : لب و دندان ترا سجده برم چون پروین کز جهان ای مه تابان تو بد...