شکرلب .[ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین لب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). معشوق شیرین لب . شیرین سخن .معشوق با لب بی نهایت زیبا و دلکش . آنکه لبی زیبا دارد. آنکه لبی لطیف و ظریف دارد. (یادداشت مؤلف ). کنایه از محبوب و مطلوب معشوق . (از غیاث ) :
آخته چنگ و چلب ساخته چنگ و رباب
دیده به شکّرلبان گوش به شکّرتوین .
به عاشقی دل و چشم مرا چو شکّر و گل
به آب و آتش داد آن شکرلب گل خند.
یار من شکّرلب و گل روی و من در درددل
گر کند درمان این دل زآن گل و شکّر سزد.
غزلسرای شدم بر شکرلبی گل خد
بنفشه زلفی و نسرین بری صنوبرقد.
از چون تو شکرلبی بها نتوان خواست .
شکرلب با کنیزان نیز می ساخت
کنیزانه بدیشان نرد می باخت .
وآن شکرلب ز روی دمسازی
بازگفتی نکردی آن بازی .
شکرلب داشت با خود ساغری شیر
به دستش داد کاین بر یاد من گیر.
شکرلب نیز ازو فارغ نبودی
دلش دادی و خدمت مینمودی .
رقیبانی که مشکو داشتندی
شکرلب را کنیزانگاشتندی .
شکرلب جوانی نی آموختی
که دلها بر آتش چو نی سوختی .
فریاد که آن ساقی شکّرلب سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد.
با یار شکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد.
شکرلبان همه دارند بر کلام تو گوش
چه لطف داد خدا لعل نوشخند ترا.
منظر زیبا نداری یار زیبارو مخوان
منطق شیرین نداری شوخ شکّرلب مخوان .
هر دم به تلخکامی ما طعنه میزند
شکّرلبی که از همه شیرین دهان تر است .
|| شکرحرف . (آنندراج ). شیرین سخن . || کسی که مبتلا به لب شکری باشد و لب بالا و پائین او شکافته بود، و به تازی اعلم گویند. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی است که لب چاک از مادر متولد شده باشد. (از آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ). لب شکری . لب شکافته . خرگوش لب . (یادداشت مؤلف ). کسی که لب بالای او شکافته باشد. (غیاث اللغات ). و رجوع به ماده ٔ لب شکری شود.