کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکربار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکربار
لغتنامه دهخدا
شکربار. [ ش َ ک َ / ش َک ْک َ ] (نف مرکب ) شکرریز. (ناظم الاطباء) : سوی شهر مداین شد دگر بارشکر با او به دامنها شکربار. نظامی .ندارد تنگنای خاک صائب این قدر شکّرنی ِ کلک تو از جایی شکربار است میدانم . صائب تبریزی (از آنندراج ).سعدیا چون تو کجا نادره ...
-
واژههای مشابه
-
لعل شکربار
لغتنامه دهخدا
لعل شکربار. [ ل َ ل ِ ش ِک ْ ک َ / ش ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لعل شیرین . || کنایه از لب معشوق باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
درد دادن
لغتنامه دهخدا
درد دادن . [ دَ دَ ](مص مرکب ) درد رساندن . قرین درد ساختن : چون مرا دردی دهد زنجیر عنبربار یارلعل شکربار او آن درد را درمان کند.امیرمعزی (از آنندراج ).
-
صفاپرورد
لغتنامه دهخدا
صفاپرورد. [ ص َ پ َ وَ ] (ن مف مرکب ) صفاپرورده . آنچه یا آنکه از صفا سرشته باشد. آنچه با صفا پرورده باشد : می عاشق آسا زرد به ، همرنگ اهل درد به درد صفاپرورد به ، تلخ شکربار آمده .خاقانی .
-
مهر برداشتن
لغتنامه دهخدا
مهر برداشتن . [ م ِ ب َ ت َ] (مص مرکب ) به ترک دوستی و علاقه گفتن : ز شیرین مهر بردارم دگربارشکرنامی به چنگ آرم شکربار.نظامی .
-
کاغذ حلوا
لغتنامه دهخدا
کاغذ حلوا. [ غ َ ذِ ح َل ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذی که حلوا در آن پیچند. و بخاطر شیرینی اکتسابی مشبه به واقع شود. که از حلوا کسب شیرینی کند : نسخه ٔ صورت شیرین که شکرآشوب است پیش حلوای لبت کاغذ حلوا گردد. سالک یزدی (از آنندراج ).لعل شکربار او...
-
شیرین دهان
لغتنامه دهخدا
شیرین دهان . [ دَ ] (ص مرکب ) شیرین دهن . آنکه با حلاوت و دلنشینی سخن گوید. (یادداشت مؤلف ) : توان گفتن به مه مانی ولی ماه نپندارم چنین شیرین دهان هست . سعدی .حکایت از لب شیرین دهان سیم اندام تفاوتی نکند گر دعاست یا دشنام . سعدی .توبه را تلخ می کند ...
-
گوهربار
لغتنامه دهخدا
گوهربار. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ گوهر. نثارکننده ٔ گوهر : و آتش او گلی است گوهرباردر برابر گل است و در بر خار. نظامی . || بخشنده ٔ گوهر. (از بهار عجم ) (آنندراج ). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم ). بخشنده ٔ گوهر و در اینجا سخن به گ...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) سکزی . سید عالیقدر دانا و فاضل بوده و پنج هزار بیت دیوان داشته ، مدح ملک نصرةالدین سیستانی میگفته ، زمان ناصرالدین را نیز دریافته . بمدینه ٔ معظمه رفته ، قصیده ای در نعت مردف بردیف مصطفی صلی اﷲ علیه و آله گفته . صا...
-
خسروی
لغتنامه دهخدا
خسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام او جمال الدین ابوبکربن المساعد، مکنی به ابوالمشاهد و از شاعران دربار غزنویان است . گویند لقب خسروی بدانجهت گرفت که معاصر ملک خسرو غزنوی آخرین شاه غزنویان بود و بدان نسبت تخلص خود را خسروی کرده است او را خسروی بخارائی نیز...
-
گلبرگ
لغتنامه دهخدا
گلبرگ . [ گ ُ ب َ ] (اِ مرکب ) از جمله قسمتهای گل است که دومین حلقه ٔ گل میباشد و مرکب است از قطعاتی به نام گلبرگ . رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 117 شود. قلب برگ . (آنندراج ). برگ گل . پر گل : بدان لشکر دشمن اندرفتاد [ اسفندیار ]چنان کاندر افتد به گل...
-
هم رنگ
لغتنامه دهخدا
هم رنگ . [ هََ رَ] (ص مرکب ) دو چیز که رنگ یکسان دارند : ماناعقیق نارد هرگز کس از یمن همرنگ این سرشک من و دو لبان تو. منطقی رازی .به گاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزاچنو خشنود باشد من کنم زَانقاش قرمیزا. بهرامی .چو مهراب و چون زال در پیش پیل ز گرد این...
-
روح عطار
لغتنامه دهخدا
روح عطار. [ ح ِ ع َطْ طا ] (اِخ ) شیرازی . شاعر قرن هشتم هَ . ق . معاصر خواجه حافظ شیرازی متخلص به روح عطار، و گاه به «روح » تنها و گاه به روحی عطار، تخلص می کند. وی خواجه قوام الدین محمدبن علی معروف به صاحب عیار (مقتول به سال 764 هَ .ق .) را مدح گفت...