کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکافه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکافه
لغتنامه دهخدا
شکافه . [ ش ِ / ش َ ف َ / ف ِ ] (اِ) زخمه ٔمطربان که بدان بربط و چغانه و مانند اینها نوازند.(فرهنگ اوبهی ). مضراب و چوبی که بدان ساز نوازند. (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). زخمه ٔ خنیاگران . (فرهنگ اسدی )...
-
واژههای مشابه
-
شکافه زن
لغتنامه دهخدا
شکافه زن . [ ش ِ / ش َ ف َ / ف ِ زَ ] (نف مرکب ) کسی که شکافه بر ساز میزند و سازنده و ساززن . (آنندراج ) (انجمن آرا). سازنده و مطرب . (برهان ). مطرب . (ناظم الاطباء). زخمه زن . نوازنده ٔ ساز با مضراب : مثال طبع مثال یکی شکافه زن است که رود دارد بر چو...
-
جستوجو در متن
-
سکافه
لغتنامه دهخدا
سکافه . [ س ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) به معنی سکافره که مضراب سازنده ها باشد. (برهان ). رجوع به شکافه و سکافره شود.
-
ساززن
لغتنامه دهخدا
ساززن . [ زَ] (نف مرکب ) سازنواز. سازنده . شکافه زن : بمرگم نیاید کس از مرد و زن بغیر از مغنی و جز ساززن . ؟رجوع به ساز شود.
-
شکفه
لغتنامه دهخدا
شکفه . [ ش ِ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ) مخفف شکافه . زخمه . مضراب . (یادداشت مؤلف ) : نوشم قدح نبید نوشنجه هنگام صبوح ساقیان رنجه خنیاگر ایستاد و بربطزن از بس شکفه شده در اشکنجه .منوچهری .
-
تفقع
لغتنامه دهخدا
تفقع. [ ت َ ف َق ْ ق ُ ] (ع مص ) شکافه و پاره شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تحرک . قال جریر: یجر المخازی من لدن ان تفقعاً. (اقرب الموارد).
-
سکافره
لغتنامه دهخدا
سکافره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِ) مصحف «شکافه ». (رشیدی ). و رجوع کنید به سکافه . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زخمه ٔ سازنده ها را گویند و به عربی مضراب خوانند و آن در قانون و رباب استخوانی است که بر دست گیرند و در عود و طنبور ناخن دست باشد. (برهان )...
-
شکافیدن
لغتنامه دهخدا
شکافیدن . [ ش ِ / ش َ دَ ] (مص ) به درازا بریدن و شق کردن . (ناظم الاطباء). شکافتن . بریدن به درازا : بفرمود تا پس درخت از درون شکافید و زو آدم آمد برون . اسدی . || شکافته شدن . (یادداشت مؤلف ) : شکافیده کوه وزمین بردریدبدان گونه پیکار کین کس ندید. ...
-
زخمه زدن
لغتنامه دهخدا
زخمه زدن . [ زَ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن سازهایی که با مضراب و شکافه نواخته میشوند. مضراب با تار آشنا ساختن . ساز زدن : ای زخمه زنان شد چو بهشتی ز رخش صدردر صدر بهشت از ره داود رهی کو. سنائی .رطل کشان صبح را نزل و نوای تازه نیست زخمه زنان ...
-
زخمه
لغتنامه دهخدا
زخمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) مطلق زدن . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس ، بازی چوگان را نیز زخمه گویند، همچنانک...
-
رودزن
لغتنامه دهخدا
رودزن . [ زَ ] (نف مرکب ) رودزننده .زننده ٔ رود. رودنواز. رودساز. رودسرای . کنایه از مطرب . (آنندراج ). ضراب . (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به رود زدن و رودساز و رودسرای و رود شود : چو شب کرد بر آفتاب انجمن بیاورد می با یکی رودزن . فردوسی .وزآن روی سه...
-
ساری
لغتنامه دهخدا
ساری . (اِ) جانوری است که آن را سار نیز خوانند. (جهانگیری ) (شعوری ). پرنده ای است سیاه و خالدار که آن را سار هم میگویند. (برهان ) (آنندراج ). مرغی است سخنگوی سیاه . (اوبهی ). سارجه . (شرفنامه ٔ منیری ) : الا تا درآیند طوطی و سارک الا تا سرایند قمری ...
-
چهار
لغتنامه دهخدا
چهار. [ چ َ / چ ِ ] (عدد، ص ، اِ) همان چار، عدد معروف است . (آنندراج ). اربع. اربعه . (منتهی الارب ) . عدد اصلی میان سه و پنج ،دو برابر دو. شمار میان سه و پنج ، دودو. این کلمه با یونانی آن تترا از یک اصل است و شاید چهار اصل تترا باشد. علامت آن «4» اس...