کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شُلال زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شلال
لغتنامه دهخدا
شلال . [ ش َ ل ِ ] (ع ص ، اِ) مبنی بر کسر است ،در دعا می گویند: لا شللا و لا شلال ؛ تباه مباد دست تو. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
شلال
لغتنامه دهخدا
شلال . [ ش َل ْ لا ] (ع ص ) راننده ٔ تند و تیز. (ناظم الاطباء).
-
شلال
لغتنامه دهخدا
شلال . [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) گروه پراکنده و پریشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پراکندگان . (آنندراج ). || گروهی که شتران را رانند، گویند: جاؤا شلالا؛ ای جاؤایطردون الابل . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قومی...
-
شلال
لغتنامه دهخدا
شلال . [ ش ِ ] (ع مص ) شَل ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به شل شود.
-
شلال
لغتنامه دهخدا
شلال . [ش ِ / ش َ ] (اِ) آجیده ٔ درشت . بخیه ٔ درشت . (ناظم الاطباء). || نوعی دوختن که در آن دو طرف پارچه را بر هم نهند و کوکهای خرد و ریز بر آن زنند؛ بطوری که دو روی آن مشابه باشد، بر خلاف بخیه که دو روی آن مشابهت ندارد. (فرهنگ فارسی معین ). بشک . د...
-
شلال
لغتنامه دهخدا
شلال .[ ش َ ] (اِ) قسمی بادام به جهرم . (یادداشت مؤلف ). || توله یا سگ شکاری پشمدار. مقابل کوسه . شلل . رجوع به شلل و شلل گوش شود. (یادداشت مؤلف ).
-
شلال دان
لغتنامه دهخدا
شلال دان . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش دهدز شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 111 تن . آب آنجا از قنات و چاه . محصول عمده ٔ آنجا غلات . صنایع دستی زنان کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جستوجو در متن
-
بشک
لغتنامه دهخدا
بشک . [ ب َ ] (ع مص ) جامه را دورادور دوختن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوختن بخیه دورادور. (زوزنی ). بخیه فراخ زدن . (تاج المصادر بیهقی ). کوک زدن . شلال کردن . بخیه های دور از هم بجامه زدن . (از اقرب الموارد). || کار بد کردن . (م...
-
بخیه زدن
لغتنامه دهخدا
بخیه زدن . [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) آجیده کردن .(ناظم الاطباء). کوک زدن پارچه . دوختن بخیه . (یادداشت مؤلف ). دوختن شکاف جامه . (فرهنگ فارسی معین ): بشک ؛ بخیه ٔ فراخ زدن . (تاج المصادر بیهقی ) : خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زدهیچ قبایی ...
-
بخیه
لغتنامه دهخدا
بخیه . [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ ] (اِ) آجیده و شکاف جامه ای که دوخته باشد. دوخت تنگ و مضبوط. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). دوخت با آجیده های دراز وطولانی . شلال . (ناظم الاطباء). کوکی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی بزنند. (فرهنگ فارسی معین ). دوختن...