کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَتَل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شتل
لغتنامه دهخدا
شتل . [ ش َ ] (ع اِ) نام گیاهی است که نهال آن را مانند یک درخت از جایی به جایی دیگر برند. نهال جوان . (از دزی ج 1 ص 727). رجوع به شتلة شود.
-
شتل
لغتنامه دهخدا
شتل . [ ش َ ت َ ] (اِ) مخفف شتلی . آن قسمت از زری که از قمار برده باشند و به حاضران مجلس دهند. (از برهان ). آنچه حریف برده از برد خود به حضار مجلس قمار دهد. در فرهنگ اظفری این لغت ترکی ضبطشده است . (فرهنگ نظام ). دستخوش . دست لاف : تلاش کام ندارم برا...
-
واژههای همآوا
-
شتل
لغتنامه دهخدا
شتل . [ ش َ ] (ع اِ) نام گیاهی است که نهال آن را مانند یک درخت از جایی به جایی دیگر برند. نهال جوان . (از دزی ج 1 ص 727). رجوع به شتلة شود.
-
شتل
لغتنامه دهخدا
شتل . [ ش َ ت َ ] (اِ) مخفف شتلی . آن قسمت از زری که از قمار برده باشند و به حاضران مجلس دهند. (از برهان ). آنچه حریف برده از برد خود به حضار مجلس قمار دهد. در فرهنگ اظفری این لغت ترکی ضبطشده است . (فرهنگ نظام ). دستخوش . دست لاف : تلاش کام ندارم برا...
-
شطل
لغتنامه دهخدا
شطل . [ ش َ طَ ] (معرب ،اِ) معرب شتل . چون جماعتی قمار بازند و کسی که در میان ایشان خالی نشسته باشد پس قماربازانی که از حریف خود نقد ستانند چیزی به آن مرد که خالی نشسته است می دهند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به شتل شود.- شطل بر ؛ که شتل برد. گی...
-
جستوجو در متن
-
شتلی
لغتنامه دهخدا
شتلی . [ش َ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به شتل . رجوع به شتل شود.
-
شت
لغتنامه دهخدا
شت . [ ش َ ] (اِ) مخفف شتل است و آن زری باشد که در آخر قمار به حاضران دهند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). مخفف شتل است که در قمارخانه متعارف است . (از فرهنگ سروری ) : آنچه او برده است نپاید در دست یا مجاهز ببرد یا شت اقران باشد.امیرخسرو.
-
شطل
لغتنامه دهخدا
شطل . [ ش َ طَ ] (معرب ،اِ) معرب شتل . چون جماعتی قمار بازند و کسی که در میان ایشان خالی نشسته باشد پس قماربازانی که از حریف خود نقد ستانند چیزی به آن مرد که خالی نشسته است می دهند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به شتل شود.- شطل بر ؛ که شتل برد. گی...
-
بورک
لغتنامه دهخدا
بورک . [ رَ ] (اِ) نوعی از طعام باشد و بعضی گویند آش بغرا است . (برهان ). نوعی از طعام . (غیاث ). نوعی از آش ماست . (رشیدی ).نوعی از طعام و گویند آش ماست است . (انجمن آرا) (آنندراج ). ...گویا بغرا بمرور زمان بورک شده است . (از اصطلاحات و لغات دیوان ا...
-
بدقمار
لغتنامه دهخدا
بدقمار. [ ب َ ق ِ / ق ُ ] (ص مرکب ) آنکه قمار بناراستی بازد. (آنندراج ). آنکه در قمار تقلب کند : ز دست طالع بد می رویم شهر بشهرچو بدقمار که تغییر می دهدجا را. ملا ادبی نظیری (از آنندراج ).بطوف نرد محبت خدا بسازد قاسم که کار ما به حریفان بدقمار نیفتد....
-
شت
لغتنامه دهخدا
شت . [ ش َ ] (اِ) کلمه ٔ تعظیم است و آن را تیمسار نیز گویند و هر دو به معنی حضرت است که در عربی معروف است . (انجمن آرا) (آنندراج ). لفظی است در فارسی ، ترجمه ٔ لفظی که در عربی حضرت گویند. (برهان ). به سخن بزرگ نامیدن کسی را. (یادداشت مؤلف ). لغت شت ...
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت مرکب ) آفرین . احسنت . مرحبا. اَیحی ̍. دستت خوش باد. کلمه ٔ تحسین است آن را که در قمار ببرد یا نقشی نیکو آرد یا در کاری دشوار پیروز شود و از عهده ٔ کاری متعذر برآید. چون آفرین است برای مقامری که دست خوب آورده است ...
-
بصل
لغتنامه دهخدا
بصل . [ ب َ ص َ ] (ع اِ) پیاز. بصلة یکی ، و منه المثل : هو اکسی من البصل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه جرجانی ص 26) (غیاث ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). پیاز که یکی از بقولات مأکول است . (ناظم الاطباء). سوخ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی ن...