کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شهم
لغتنامه دهخدا
شهم . [ ش َ ] (اِخ ) شهم بن مرة، شاعر محاربی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). || شهم بن مقدام شیخ است مر ثوری را. (منتهی الارب ). || شهم بن عبداﷲ و شلمةبن شهم ، محدثانند. (منتهی الارب ).
-
شهم
لغتنامه دهخدا
شهم . [ ش َ ] (ع ص ) تیزخاطر. چالاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیزدل . (مهذب الاسماء) (مجمل اللغة) (اقرب الموارد). ج ، شِهام : بوسهل حمدوی نیز مردی شهم و کافی بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). ما تو را آزموده ایم در همه ٔ کارها شهم و کافی و معتم...
-
شهم
لغتنامه دهخدا
شهم . [ ش َ ] (ع مص ) زجر کردن اسب را: شهم الفرس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترسانیدن کسی را و بیم کردن : شهم فلاناً شهماً و شهوماً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هراسانیدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقر...
-
واژههای همآوا
-
شحم
لغتنامه دهخدا
شحم . [ ش َ ] (ع اِ) چربوی گداخته ٔ حیوان . په . پی . وزد. چربی . چربش . (یادداشت مؤلف ). پیه که به عرف ، آن را چربی گویند. (منتهی الارب ). آن قسمت سفید و سبک از گوشت حیوان مانند آنچه شکم و روده های آن را پوشاند. ج ، شحوم . (اقرب الموارد) : بیندازی ...
-
جستوجو در متن
-
شهام
لغتنامه دهخدا
شهام . [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَهْم ، به معنی تیزخاطر چالاک . (از منتهی الارب ). رجوع به شَهْم شود.
-
شهوم
لغتنامه دهخدا
شهوم . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَهْم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شهم شود.
-
نبض
لغتنامه دهخدا
نبض . [ ن َ ب َ / ن َ ب ِ / ن َ ] (ع ص ) فؤاد نبض ؛ دل تیز چست . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قلب قوی و مردانه . (ناظم الاطباء). شهم رواع . (اقرب الموارد). نبیض . (معجم متن اللغة). شهم زکی . (المنجد).
-
اذکر
لغتنامه دهخدا
اذکر. [ اَ ک َ ] (ع ن تف ) تیزتر. احد. تندتر. اشد. || کارگزارتر. کاربرتر. رسا. شهم ماضی در امور. (منتهی الارب ).
-
تیزخاطر
لغتنامه دهخدا
تیزخاطر. [ طِ ] (ص مرکب ) ذکی . فطن (مرد). فطنة (زن ). ذکیة. شهم . سبک فهم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
اثرط
لغتنامه دهخدا
اثرط. [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن شم (و شهم نیز گویند) ابن طورک بن شیداسب بن ثور بن جمشید. رجوع بمجمل التواریخ و القصص ص 25 شود.
-
عشرب
لغتنامه دهخدا
عشرب . [ ع َ رَ / ع َ ش َرْ رَ ] (ع ص ) تیر درگذرنده . (منتهی الارب ). سهم ماضی ، و برخی آن را شهم به شین معجم ضبط کرده اند. || خشن . (از اقرب الموارد). || شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || سخت روان ، هرچه باشد. (منتهی الارب ). سخت و...
-
نظار
لغتنامه دهخدا
نظار. [ ن َظْ ظا ] (ع ص ) شدیدالنظر. (المنجد). صیغه ٔ مبالغه است از نظر. (از اقرب الموارد). || فرس نظار: اسب چالاک تیزخاطر بلنداطراف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شهم حدیدالفؤاد طامح الاطراف . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || گشنی است نجیب . (منتهی الا...
-
شهامة
لغتنامه دهخدا
شهامة. [ ش َ م َ ] (ع مص ) تیزرو و توانا گردیدن اسب : شَهُم َ الفرس شهامةً.(منتهی الارب ). || تیزخاطر و چالاک شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حریص بودن بر انجام امور عظام که مستتبع ذکر جمیل است . (از تعریفات ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ...