کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فیلکس
لغتنامه دهخدا
فیلکس . [ ل ِ ] (اِخ ) (خوشبخت ) نام والی یهودیه در سال 652 م . است که شخصی شقی و ستمکار بوده است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
اصبحی
لغتنامه دهخدا
اصبحی . [اَ ب َ ] (اِخ ) ابوعلی تمامةبن شقی (کذا) همدانی اصبحی . از عقبةبن عامر روایت کرد. (از انساب سمعانی ).
-
اشقیاء
لغتنامه دهخدا
اشقیاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شقی که بمعنی بدبخت است . (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ شقی . (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 62). بدبختان : تا روز اولت چه نوشته ست ، بر جبین زیرا که در ازل سعدایند و اشقیا. سعدی . || مجازاً، گناهکاران : پرده از روی لطف گو برد...
-
ناموضع
لغتنامه دهخدا
ناموضع. [ م َ ض ِ ] (ق مرکب ) نه به موضع خویش . نه بجای خود. نابجایگاه . بی جا : نرد خدمت چون به ناموضع بباخت شیرسنگین را شقی شیری شناخت .مولوی .
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْلاه ] (اِخ ) شقی . آخرین امیر خاندان بنی نصر به اسپانیا. رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن علی ابوالحسن ... شود.
-
آشفته بخت
لغتنامه دهخدا
آشفته بخت . [ ش ُ ت َ / ت ِب َ ] (ص مرکب ) شقی . بدبخت . بشوریده بخت : بدو گفت کای ترک آشفته بخت بگرداد از تو همه تاج و تخت .فردوسی .
-
شقیة
لغتنامه دهخدا
شقیة. [ ش َ قی ی َ ] (ع ص ) شقیه . مؤنث شقی . زن بدبخت . ج ، شَقیّات . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) در تداول فارسی ، صلابت و سختی . (از ناظم الاطباء).
-
لقی
لغتنامه دهخدا
لقی . [ ل َ قی ی ] (ع ص ) با هم دیدارکننده . || متصل شونده . || رجل لقی فی الخیر و الشر، مرد بسیار خیر و شر دیده . || شقی لقی ، از اتباع است . (منتهی الارب ).
-
خودکامگی
لغتنامه دهخدا
خودکامگی . [ خوَدْ / خُدْ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) جباری . استبداد. خودسری . کله شقی . یکدندگی : جهان کام و ناکام خواهی سپردبخودکامگی پی چه باید فشرد؟نظامی .
-
اشقی
لغتنامه دهخدا
اشقی . [ اَ قا ] (ع ن تف ) نعت تفصیلی از شقی . شقی تر. بدبخت تر. (مهذب الاسماء) (مؤیدالفضلا).اشقی الامة و اشقی القوم ؛ ابن ملجم مرادیست قاتل خیرالخلق . (منتهی الارب ). و مراد به «اشقیها» که در قرآن کریم (12/91) آمده قداربن سالف است که ناقه ٔ صالح را...
-
کله خشکی
لغتنامه دهخدا
کله خشکی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ خ ُ ] (حامص مرکب ) خلی . دیوانه مزاجی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله خشک شود. || کله شقی . یکدندگی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله خشک شود. || تریاکی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله خشک شود.
-
شوم اختر
لغتنامه دهخدا
شوم اختر. [ اَ ت َ ](ص مرکب ) بداختر. بدبخت . شقی . بداقبال : نرست از او بره اندر مگر کسی که بماندنهفته زیر خسی چون بهیم شوم اختر. فرخی .هرکه ز ایزد سیم و زر جوید ثواب بدنشان و بیهش و شوم اختر است .ناصرخسرو.
-
ام دم
لغتنامه دهخدا
ام دم . [ اُم ْ م ِ دَ ] (ع اِ مرکب ) تفرق . الاتصال یا شقی که اندر شریان افتد و خون که اندر فضا که حوالی او باشد گرد آید و هرگاه که دست بر وی نهند بجای باز شود و نیز انفجاری که از شریان باشد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بیت الدم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ...
-
خودسری
لغتنامه دهخدا
خودسری . [ خوَدْ / خُدْ س َ ] (حامص مرکب ) لجاج . خیرگی . کله شقی . خودرایی . خودکامی . یک پهلویی . یک دندگی . خیره سری . استبداد. استبداد بالرأی . آنکه بدون مشورت با دیگران کار کند و آنکه رای و عقیده ٔ دیگران را ناچیز انگارد. پیش خود : چه کارم جز د...
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (ع ص )نیک بخت . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مهذب الاسماء).ج ، سعداء. باسعادت و نیک بخت . ضد شقی . (ناظم الاطباء). خجسته . فرخنده . خجسته . همایون . مسعود : عید او باد سعید و روز او باد چو عیددور باد از تن و از جانش شیطان رجیم . فرخی .ع...