خودسری . [ خوَدْ / خُدْ س َ ] (حامص مرکب ) لجاج . خیرگی . کله شقی . خودرایی . خودکامی . یک پهلویی . یک دندگی . خیره سری . استبداد. استبداد بالرأی . آنکه بدون مشورت با دیگران کار کند و آنکه رای و عقیده ٔ دیگران را ناچیز انگارد. پیش خود :
چه کارم جز دعای خودسری چند
که صد عزت بیک دشنام بخشند.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.