کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شظی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شظی
لغتنامه دهخدا
شظی . [ ش َ ظا ] (ع اِ) استخوان کوچکی که به زانو و یا بازو و یا به جای باریک و ذراع ستور پیوسته است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پی ذراع . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || پیروان قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ...
-
شظی
لغتنامه دهخدا
شظی . [ ش َ ظا ] (ع مص ) لنگیدن اسب ازغیژیدن استخوان شظای آن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || منتفخ شدن مرده و دروا شدن هر دو دست و پای آن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دروا شدن هردو دست و پای مرده . (منتهی الارب ). رجوع به ...
-
شظی
لغتنامه دهخدا
شظی . [ ش َ ظی ی ] (ع اِ) آماس لاشه ٔ مردار. (از ناظم الاطباء). به معنی شَظیَة است . (منتهی الارب ). رجوع به شظیة شود. || ملحق شوندگان بر قوم به سوگند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دخیلان برقومی به سوگند در حالی که از اصل و نژادشان نباشند.(از اقرب ...
-
شظی
لغتنامه دهخدا
شظی . [ ش ِ / ش َ ظی ی ] (ع اِ) ج ِ شَظیَّة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شظیة شود.
-
جستوجو در متن
-
غیزیدن
لغتنامه دهخدا
غیزیدن . [ دَ ] (مص ) بمعنی غیژیدن است . در منتهی الارب آمده : شظی الفرس شظی ؛ لنگید اسب از غیزیدن استخوان شظای آن . رجوع به غیژیدن شود.
-
پیروان
لغتنامه دهخدا
پیروان . [ پ َ / پ ِ رَ / رُ ] (اِ) ج ِ پیرو. تبع. ضبنه . وشیظ. (منتهی الارب ). اشیاع . تالیات . اتباع : درود ملک بر روان تو بادبر اصحاب و بر پیروان تو باد. سعدی .شظی ؛ پیروان قوم وملحق شوندگان بر ایشان بسوگند. (منتهی الارب ). امة، پیروان انبیاء.
-
دروا گردیدن
لغتنامه دهخدا
دروا گردیدن . [ دَرْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب )دروا شدن . برپا گردیدن . بپا خاستن : شَظی ̍؛ دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده . (از منتهی الارب ). رجوع به دروا شدن شود. || پراکنده شدن : امشاخ ؛ پراکنده و دروا گردیدن ابر از هوا. (از منتهی الارب ).
-
استخوانک
لغتنامه دهخدا
استخوانک . [ اُت ُ خوا / خا ن َ ] (اِ مصغر) استخوان کوچک : شَظی ؛ استخوانک که بزانو یا ببازو و یا بجای باریک از ساق و ذراع ستور پیوسته . مریج ؛ استخوانک سپید اندرون سرون .قمع؛ استخوانکی برآمده در نای گلو. (منتهی الارب ).
-
شظیة
لغتنامه دهخدا
شظیة. [ ش َ ظی ی َ ] (ع اِ) کمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قوس . (اقرب الموارد). || هر پاره ای از چیزی مانند: پاره ٔ چوب یا نی یا استخوان . ج ، شظایا، شَظی . پاره ای ازعصا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره ای از هر چیز. ج ، شظایا...
-
لنگیدن
لغتنامه دهخدا
لنگیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) چون اعرجی رفتن . عرج . اعرج بودن . رفتن در حالی که به سوی وحشی خمد، نه به دیگر سوی . از یک پای صدمه دیدن و گاه ِ رفتن به یک سوی بلند و کوتاه شدن . شلیدن . شل زدن . لنگان رفتن . ظلع. قلز. (منتهی الارب ): لنگیدن کسی ؛ شلان رفت...
-
دروا شدن
لغتنامه دهخدا
دروا شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واشدن . معلق شدن . آویخته شدن . برآمدن : تیصیص ؛ گشاده و دروا شدن زمین به روئیدن گیاه (از منتهی الارب )؛ دروا شدن گیاه به شکوفه . (از منتهی الارب ).نَسع، نُسوع ؛ دروا شدن گوشت بن دندان از دندان و فروهشته و سست گر...
-
استخوان
لغتنامه دهخدا
استخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ) عَظْم . (دهار) (منتهی الارب ). قسمت صلب و سختی که در بدن حیوان و نبات است . و آن عام است بر حیوانات و نباتات ، برخلاف استه که مخصوص نباتات است . (برهان ). عضویست که صلابت آن بدانجا رسد که آنرا نتوان دوتا کرد یا عضو ...