کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شصر
لغتنامه دهخدا
شصر. [ ش َ ] (ع مص ) دورادور دوختن . (منتهی الارب ) (از المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). دورادور دوختن جامه را و بخیه های گشاد زدن در آن . (از ناظم الاطباء). || زدن گاو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شاخ زدن گاو. (از اقرب الموارد). || نیزه زدن کسی...
-
شصر
لغتنامه دهخدا
شصر. [ ش َ ص َ ] (ع اِ) بره آهو وقتی که توانا گردد وحرکت کند. ج ، اشصار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آهوبره ٔ قوی شده . (مهذب الاسماء). قال ابوعبیدة و غیره : اول ولد الظبیة طلاثم خشف فاذا طلع قرناه فهو شادن فاذا قوی و تحرک فهو شصر، ثم ج...
-
شصر
لغتنامه دهخدا
شصر. [ ش ِ / ش َ ] (ع اِ)چوبی که بدان شرم ماده شتر را تنگ کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
واژههای همآوا
-
شثر
لغتنامه دهخدا
شثر. [ ش َ ث َ ] (ع مص ) دفزک . ستبر گردیدن چشم از ریم . (منتهی الارب ). غلیظ شدن چشم کسی از چرک . (شرح قاموس ). درآمدن دانه های سرخ بر روی پلک چشم . (از متن اللغة).
-
شثر
لغتنامه دهخدا
شثر. [ ش ِ ] (ع اِ) کرانه ٔ کوه . ج ، شُثور. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
شصرة
لغتنامه دهخدا
شصرة. [ ش َ رَ ] (ع اِ) ماده ٔ شصر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شصر در همه ٔ معانی شود.
-
اشصار
لغتنامه دهخدا
اشصار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شَصَر.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به شَصَر شود.
-
نوگیر
لغتنامه دهخدا
نوگیر. [ ن َ / نُو ] (ن مف مرکب ) نوگرفت . که تازه شکار شده باشد: شصر، دوختن چشم باز نوگیر. (منتهی الارب ).
-
دورادور
لغتنامه دهخدا
دورادور. (اِ مرکب ، ق مرکب ) با فاصله ٔ بسیار. از دور. (ناظم الاطباء). از ساحت دور. از بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می باشیم و نمی پراکنیم تا ضجر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509). علی تکین از آب بگذشت و در صحرایی...
-
درآوردن
لغتنامه دهخدا
درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . فروبردن . وارد کردن . بدرون بردن . سپوختن . غرقه کردن . ادخال . (دهار). ایراد. ایلاج . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). غَلغلة. (منتهی الارب ). مُدخَل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ): ادمان ، اسلاک ، سل...