کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرنگ
لغتنامه دهخدا
شرنگ . [ ش َرَ ] (اِ) حنظل . (ناظم الاطباء). خربزه ٔ تلخ که آن را تلخک و کبست نیز گویند. به معنی اخیر منقول از زبان گویاست . (شرفنامه ٔ منیری ). خربزه ٔ تلخی باشد که در صحرا سبز شود و آن را به تازی حنظل خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ) (بر...
-
جستوجو در متن
-
نوش آمیغ
لغتنامه دهخدا
نوش آمیغ. (ص مرکب ) آمیخته به شهد. (فرهنگ فارسی معین ). به نوش آمیخته . (یادداشت مؤلف ) : همه به تنبل و بند است بازگشتن اوشرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود.رودکی .
-
نحوست
لغتنامه دهخدا
نحوست . [ ن ُ س َ ] (ع مص ) نامبارک و شوم بودن چیزی یا کسی . (فرهنگ نظام ). نحوسة. || (اِمص ) بداختری . نافرجامی . شآمت . بدبختی . نامبارکی . (ناظم الاطباء). ادبار. شومی . نحسی . نحوسة : باد عمرت بی زوال و باد عزت بیکران باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی...
-
یک مزه
لغتنامه دهخدا
یک مزه . [ ی َ / ی ِ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) هم مزه . (یادداشت مؤلف ). هم طعم . دو یا چند طعام که دارای یک طعم و مزه باشند. دارای مزه ٔ واحد : جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای هرچند یک مزه نبود شهد با شرنگ .سوزنی .
-
شهرگشا
لغتنامه دهخدا
شهرگشا. [ ش َ گ ُ ] (نف مرکب ) فاتح . گشاینده ٔ شهر. ستاننده ٔ شهر : شاد باش ای ملک شهرگشایان که شدست در دهان عدو از هیبت تو شهد شرنگ . فرخی .ورنه چرا کرد سپهر بلندشهرگشایی چو تو را شهربند.نظامی .
-
غدنگ
لغتنامه دهخدا
غدنگ . [ غ َ دَ ] (ص ) غدفره . ابله . جاهل . نادان . احمق و بی آرام و بی اندام . (برهان ) (آنندراج ). بی اندام و ابله طبع. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). مرد بی اندام و ابله و نامطبوع . (فرهنگ اوبهی ). شخص جانورطبع. (لسان العجم شعوری ). بی اندام ....
-
سرمق
لغتنامه دهخدا
سرمق . [ س َ م َ ] (معرب ، اِ) معرب سرمه ، نام تره که آن را به هندی بتهوا گویند. (غیاث ) (آنندراج ). شرنگ و آن گیاهی است پهن برگ ، خوردن دو درهم تخم سائیده ٔ آن سه هفته تریاق است مر استسقا را و اکثار آن مورث هلاکت . (منتهی الارب ). معرب از سرمج فارسی...
-
قطف
لغتنامه دهخدا
قطف . [ ق َ طَ ] (ع اِ) اثر. (اقرب الموارد). اثر و نشان . (منتهی الارب ). ج ، قُطوف . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سبزی و گیاهی است که بدان سرمق گویند. (اقرب الموارد). شرنگ . (منتهی الارب ). یکی ِ آن قَطَفة است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). |...
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد.[ ش َ ] (ع اِ) انگبین با موم . ج ، شِهاد. (منتهی الارب ). ابومنصور. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). عسل که هنوز در موم باشد. (از بحر الجواهر). انگبین ناپالوده . (مهذب الاسماء). انگبین سپید. (زمخشری ). انگبین . (دهار). انگبین است و بعربی عسل ...
-
شک
لغتنامه دهخدا
شک . [ ش ُ ] (اِ) مرگموش را گویند و آنرا به عربی تراب هالک و سم الفار خوانند. (برهان ) (از بحر الجواهر). صاحب برهان گفته سم الفار است وآنرا فارسی دانسته و آن عربی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). هالک . رهج الفار. تراب الهالک . هالوک . رهج . (یادداشت مو...
-
آمیغ
لغتنامه دهخدا
آمیغ. (ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن ،آمیخته و ممزوج و آمیز باشد : همه به تنبل و رنگ است بازگشتن اوشرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود. رودکی .ای از این جوربد، زمانه ٔ شوم همه شادی ّ او غمان آمیغ. رودکی .بود شادیش یک سر اند...
-
شهی
لغتنامه دهخدا
شهی . [ ش َ هی ی / هی ] (از ع ، ص ) خوش مزه . خواهش زای . خواهش انگیز. مشهی . مرغوب . آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). مطبوع و دل انگیز و شیرین : هزار بار ز عنبر شهی تر است به خُلق هزار بار ز آهن قویتر است به باس . منوچهری .وگر جودش گذر گی...
-
بی زوال
لغتنامه دهخدا
بی زوال . [زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زوال ) دایم . همیشگی . باقی .مستمر. زایل نشدنی . جاوید. جاویدان . بدون تغییر. تغییرناپذیر. ابدی و دائمی . (ناظم الاطباء) : یکی را مباد عزل یکی را مباد غم یکی باد بی زوال یکی باد بی کنار. فرخی .باد عمرت بی زوال و با...
-
ظلام
لغتنامه دهخدا
ظلام . [ظَ ] (ع اِ) تاریکی ، یا تاریکی اول شب : خفته از آنی که نبینی ز جهل در دل تاریک همی جز ظلام . ناصرخسرو.وز دل به چراغ دین و علم حق نتواند برد مر ظلامش را. ناصرخسرو.تا مه و مهر فلک والی روزند و شبندتا شب و روز جهان اصل ظلام است و ضیاست . مسعودسع...