کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرمگنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرمگنی
لغتنامه دهخدا
شرمگنی . [ ش َ گ ِ ] (حامص مرکب ) حیا. تنک رویی . شرمگینی . شرمندگی . شرمساری . باحیایی . حجب . (یادداشت مؤلف ) : از این بنده نوازی و از این عذرپذیری از این شرمگنی نیکخویی خوب خصالی . فرخی .شرمگنی نتیجه ٔ ایمان است و بینوایی نتیجه ٔ شرمگنی . (از قاب...
-
جستوجو در متن
-
حجب
لغتنامه دهخدا
حجب . [ ح ُ ] (ع مص ) در تداول فارسی زبانان شرم و شرمگنی که عامیانه ٔ آن کم روئی است . و از آن نعت مفعولی محجوب نیز آرند. حجب و حیاء از اتباع است .
-
خوب خصالی
لغتنامه دهخدا
خوب خصالی . [ خو خ ِ ] (حامص مرکب ) خوش خصلتی . خوب طینتی : از این بنده نوازی و از این عذرپذیری از این شرمگنی نیکخوئی خوب خصالی .فرخی .
-
نیک خوی
لغتنامه دهخدا
نیک خوی . (ص مرکب ) نیک خو. رجوع به نیک خو شود : به شاه جهان گفت کای نیک خوی مرا چهر سام آمده ست آرزوی . فردوسی .بدو گفت آمد گه آرزوی بگویم ترا ای زن نیک خوی .فردوسی .بدو گفت کای مادر نیک خوی بنگزینم این راه بر آرزوی . فردوسی .ایزد این دولت فرخنده و ...
-
نتیجه
لغتنامه دهخدا
نتیجه . [ ن َ ج َ / ج ِ ] (از ع ، ص ، اِ) ماحصل کار. (ناظم الاطباء). چیزی که از چیز دیگر حاصل شده باشد. (فرهنگ نظام ). هر آنچه از پیروی کاری بالضروره حاصل گردد. (ناظم الاطباء). || ثمر. بار. بر. اثر. (ناظم الاطباء). حاصل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). م...
-
آدم
لغتنامه دهخدا
آدم . [ دَ ] (اِ) در تداول امروزی مرادف مردم . آدمی . آدمیان . اِنْس .ناس . || خادم .ج ، آدمها. || (ص ) نیک تربیت شده . مؤدب .- امثال : آدم از کوچکی بزرگ میشود ؛ خضوع و فروتنی سبب بزرگی مردشود. آدم به آدم بسیار ماند ؛ آنکس نیست که گمان برده اید. آد...
-
بی نوایی
لغتنامه دهخدا
بی نوایی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی نوا. بی سرانجامی . (ناظم الاطباء). بی سامانی . (آنندراج ). || بی غذایی . کمی آزوقه . بی قوتی . تنگدستی : سوری رفت تا مثال دهد علوفات بتمامی ساختن چنانکه هیچ بی نوایی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 45). گ...
-
از این
لغتنامه دهخدا
از این . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) من هذا. || مثل . مانند: و ازآن امیرالمؤمنین هم از این معانی بود. (تاریخ بیهقی ). || (ص مرکب ) ازین . زین . برای اشاره ٔ وصف جنسی بکاراست و غالباً پس از اسم یا صفت یاء نکره می آورند به معنی از این قبیل ، از ای...
-
بردن
لغتنامه دهخدا
بردن . [ ب ُ دَ ] (مص ) کشیدن . حمل کردن . برداشتن . با خود برداشتن . نقل کردن . منتقل کردن . (یادداشت مؤلف ). اذهاب .(تاج المصادر بیهقی ). مقابل آوردن . نقل کردن خواه برای خود یا دیگری و خواه با خود یا همراه و مصحوب دیگری و خواه بر پشت و خواه بر چی...