کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شربت نوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شربت الماس
لغتنامه دهخدا
شربت الماس . [ ش َ ب َ ت ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شمشیر آبدار است . (برهان ) (بهار عجم ). شمشیر تابان و درخشان . (ناظم الاطباء).
-
شربت تر
لغتنامه دهخدا
شربت تر. [ ش َ ب َ ت ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شربت لطیف و نفیس است . (بهار عجم ) (آنندراج ) : چو دولاب کو شربت تر دهدازین سر ستاند از آن سردهد.نظامی .
-
شربت حیوان
لغتنامه دهخدا
شربت حیوان . [ ش َب َ ت ِ ح َ ی َ / ح َی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آب حیات است . (آنندراج ) (بهار عجم ) : گر تو آیی بسرش شربت حیوان برکف خضر را بر سر بیمار تو خواهم دیدن .علی خراسانی .
-
شربت خوری
لغتنامه دهخدا
شربت خوری . [ ش َ ب َ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) خوردن شربت . (فرهنگ نظام ). || (اِ مرکب ) ظرفی که در آن شربت خورند. (فرهنگ نظام ). گیلاس برای آشامیدن شربت . ظرف برای آشامیدن شربت . قسمی ظرف بلورین ، آشامیدن شربت را. کاسه ٔ خرد یا لیوان خرد برای خوردن ...
-
جشن شربت خوران
لغتنامه دهخدا
جشن شربت خوران . [ ج َ ن ِ ش َ ب َ خوَ / خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان رفتن آن جماعت است در فصل بهار بالاتفاق به سیر باغ و بزم نشاط آراستن و از کلام علامی فهامی جشن عروسی معلوم میشود. (آنندراج ) : دلم گم شد از جشن خوش مشربش وزین جشن...
-
شربت خضر و مسیحا
لغتنامه دهخدا
شربت خضر و مسیحا. [ ش َ ب َ ت ِ خ ِ رُ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی شربت حیوان است و عطف مسیحا بر خضر بنا بر تغلیب است . (از آنندراج ). آب حیات : حیات آن را شمارم کز خودی بستاندم ساقی بجامی میفروشم شربت خضر و مسیحا را.شیخ العارفین .
-
جستوجو در متن
-
نوش دادن
لغتنامه دهخدا
نوش دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) عسل و شربت دادن ، و کنایه از لذت بخشیدن و کام دادن و کامروا و محظوظ و بهره مند گردانیدن : یکی را دهد نوش از شهد و شیربپوشد به دیبا و خزّ و حریر. فردوسی .روان را همی لعلشان نوش دادبیاورد و یکسر به شیدوش داد. فردوسی .چو مست...
-
نوش
لغتنامه دهخدا
نوش . (اِمص ) نوشیدن . (رشیدی ) (اوبهی ) (برهان قاطع) (جهانگیری )(آنندراج ) (انجمن آرا). آشامیدن . (برهان قاطع) (جهانگیری ). عمل نوشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). اسم از نوشیدن است . (یادداشت مؤلف ). نوشیدن مطلقاً و نوشیدن می و باده نوشی : هوا پرخروش و ...
-
عاشق نواز
لغتنامه دهخدا
عاشق نواز. [ ش ِ ن َ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ عاشق . آنکه به عاشق لطف کند. آنکه دل عاشق را استمالت کند : بیا ساقی از شادی نوش و نازیکی شربت از میر عاشق نواز.نظامی .
-
جرعه چکانیدن
لغتنامه دهخدا
جرعه چکانیدن . [ ج ُ ع َ / ع ِ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) شربت یا آشامی از آب یا شراب چکانیدن : چو می خوری بلبم نیز جرعه ای بچکان که مردمی نبود باده نوش تنها را.امیرخسرو دهلوی (از ارمغان آصفی ).
-
لقمان
لغتنامه دهخدا
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) از شعرای ایران و از خوش نوایان است . این رباعی او راست :ای زلف ترا قاعده ٔ مشک فروشی خورشید رخت را روش غالیه پوشی ای خضر ز سرچشمه ٔ حیوان نکنی یادیک شربت اگر زآن لب چون نوش بنوشی .(صبح گلشن ) (قاموس الاعلام ترکی ).
-
گواران
لغتنامه دهخدا
گواران . [ گ ُ ] (نف ) به معنی گواراست که خوردنی لذیذ زودهضم باشد. (برهان ). زودهضم . هر چیزمطبوع و لذیذ. (ناظم الاطباء). خوشگوار : می تلخ است جور گلعذاران که هرچندش خوری باشد گواران .امیرخسرو (از جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا).کسی را باشد این شرب...
-
نجم
لغتنامه دهخدا
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) محمود، فرزند رکن الدین محمد، معروف به ملانجم الدین . به روایت مؤلف صبح گلشن «در محاربه ٔ شاه شجاع و شاه منصور شربت شهادت نوش نمود». او راست :گفتم به صلاح کوشم و مستوری وز یار جفاپیشه گزینم دوری جانم به چنین قصه چو راضی گرددبیچار...
-
خوش منشی
لغتنامه دهخدا
خوش منشی . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) خوش طبعی . فکیهة. لاغ . فکاهت . مزاح . شوخی . بذله گویی . هزاله . مطایبه . نشاط. سرور. فرح . انبساط. (یادداشت مؤلف ) : چون دل باده خوار گشت جهان با کروژ و نشاط و خوش منشی . خسروی .پس خویشتن تسلیم کر...