کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شدید () تیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حرارت شدید
لغتنامه دهخدا
حرارت شدید. [ ح َ رَ ت ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طاول کوچکی که بر اثر سوختگی یا تماس با ماده ٔ محرق ایجاد شود.
-
ابوبکر شدید
لغتنامه دهخدا
ابوبکر شدید. [ اَ بو ب َ رِ ش َ ] (اِخ ) هفتمین از امرای بنی حفص در تونس در 709 هَ . ق .
-
اسکندر شدید
لغتنامه دهخدا
اسکندر شدید. [ اِ ک َ دَ ش َ ] (اِخ ) او راست : بیان الصناعة من اتقان فن الزراعة، که در مطبعةالرغائب در زقازیق بسال 1905م . طبع شده . (معجم المطبوعات ج 1 ستون 438).
-
حرف شدید
لغتنامه دهخدا
حرف شدید. [ ح َ ف ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرفی که هنگام سکون صدای آن قطع شود: ء. ج . د. ط. ب . ت . ک . هَ . ق . در مقابل حروف رخوة: ث . ح . خ . ذ. ز. س . ش . ص . ض . غ . ف . هَ . و در مقابل شدید، و رخوة، قسم سومی هست که حد وسط میان این دو قسم...
-
جستوجو در متن
-
خشم تیز
لغتنامه دهخدا
خشم تیز. [ خ َ / خ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عصبانیت شدید. خشمناکی شدید. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
حدید
لغتنامه دهخدا
حدید. [ ح َ ] (ع ص ) تیز. (دهار) (ادیب نطنزی ) (نصاب ). چیزی که آن را تیز کرده باشند. (غیاث ). تند. بُرنده . نوک تیز. لب تیز. ذرب . ذربة. نافذ. لب تیز. (ادیب نطنزی ) (مهذب الاسماء). تیغ تیز. (زمخشری ). تیز : و لشجره [اَی لشجرالأترج ] شوک حدید. (ابن ...
-
تندبوی
لغتنامه دهخدا
تندبوی . [ ت ُ ] (ص مرکب ) که بوی تند و تیز دارد. که بویی شدید دارد. که بوی شدیدالاثر دارد، خوش یا ناخوش : نفاح ؛ تندبوی . (منتهی الارب ). رجوع به تند شود.
-
حاد
لغتنامه دهخدا
حاد. [ حادد ] (ع ص ) ذلق . بُرنده . تیز. سرتیز. نوک تیز ، چون کارد و نشگرده و امثال آن . || تند و آن مرکب از تلخی و حراقه است و فعل او مثل افعال اجزاء اوست . || شدید مانند حمّی یعنی تب . || سخت گرم و حارّ (در طب )، چون بعض داروها. || زبان گز. تیز. ||...
-
تیز
لغتنامه دهخدا
تیز. (ص ) معروف است که نقیض کند باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). مقابل کند. (آنندراج ). بران و قاطع و حاد و برنده . (از ناظم الاطباء). بران . برنده . تند. قاطع.سخت برنده . مقابل کند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارسی باستان «تیگرا خئودا» (دارنده ٔ خو...
-
عطرد
لغتنامه دهخدا
عطرد. [ ع َ طَرْ رَ ] (ع ص ) درشت و دشوار. (از منتهی الارب ). شدید و شاق . (اقرب الموارد). || سیر شتاب . (منتهی الارب ). سیر سریع. (اقرب الموارد). || راه روشن . (منتهی الارب ). طریق آشکار و فراخ که در آن از هر جا بخواهند بروند. (از اقرب الموارد). || ...
-
عصار
لغتنامه دهخدا
عصار. [ ع ِ ] (ع اِ) غبار بسیار. (منتهی الارب ). غبار و گرد شدید. (از اقرب الموارد). || گند. (منتهی الارب ). گند، و تیز بی صدا و بدبو. (ناظم الاطباء). فساء. (اقرب الموارد). || حین و وقت : جاء عَلَی َّ عصار من الدهر؛ وقتی از روزگار بر من آمد. || (اِخ ...
-
عطود
لغتنامه دهخدا
عطود. [ ع َ طَوْ وَ ] (ع ص ) درشت و دشوار از هر چیزی . (منتهی الارب ). شدید شاق . (اقرب الموارد). || سیر شتاب با مشقت . (منتهی الارب ). سیرسریع. (اقرب الموارد). || راه روشن که در آن به هرجا که خواهد رود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد نجیب ...
-
زست
لغتنامه دهخدا
زست . [ زُ ] (ص ) تندروش (کذا) بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51).تندوزوش . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخت . شدید. تند. تیز. غضبناک . گستاخ . تندخوی . خشمناک . و درشت . (ناظم الاطباء) : بدانک کینت گردد درست (کذا)بدیدار زشت ...
-
محرقه
لغتنامه دهخدا
محرقه . [ م ُ رِ ق َ ] (ع ص ) محرقة. قسمی تب دائم و متصل . (ناظم الاطباء). تیفوس . تب محرقه . حمای محرقه . قاویوس (یونانی ). تبی است از جنس تب غب جز آنکه دائم است و حرارت آن شدید است و به تناوب حرارت شدیدتر گردد. و رجوع به کلمه ٔ حمی المحرقة در بحرال...