کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وادی جه
لغتنامه دهخدا
وادی جه . [ ج َه ْ ] (نف مرکب ) جهنده ٔ از وادی . وادی گذار. بیابان گذار. وادی سپر : مرکبی طیاره ای کُه پاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی .منوچهری .
-
جزع رنگ
لغتنامه دهخدا
جزع رنگ . [ ج َ رَ ] (ص مرکب ) همرنگ جزع . برنگ مهره : ز سُم ّ گوزنان زمین جزع رنگ وشی گشته ریگ و شخ از خون رنگ .اسدی (گرشاسب نامه ).
-
رام زین
لغتنامه دهخدا
رام زین . (ص مرکب ) مقابل بدزین (در صفت اسب ). (یاداشت مؤلف ). اسبی که هنگام زین گذاشتن و سوار شدن رام و نرم است : رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوهکن .منوچهری .
-
بادگرد
لغتنامه دهخدا
بادگرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) سریع چون باد. صفت اسب و دیگر چارپایان دونده باشد : ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سهل برّ و شخ نورد و راهجوی .منوچهری .
-
بله گوش
لغتنامه دهخدا
بله گوش . [ ب َل ْ ل َ ] (ص مرکب ) صاحب گوش بزرگ . که لاله ٔ گوش پهن و شخ دارد. بزرگ گوش . آذن . اذناء. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نبزیست مردم قزوین را. بمزاح ، یک تن قزوینی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
کله شق
لغتنامه دهخدا
کله شق . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َق ق / ق ] (ص مرکب ) سخت سر. (ناظم الاطباء). کله شخ . خیره سر و ستیزه کار و مستبد برأی با جهل و نادانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در تداول عامه ، یک دنده . مستبد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله شخ شود. || لج کنن...
-
پیل گام
لغتنامه دهخدا
پیل گام . (ص مرکب ) پیل قدم . دارای قدمی چون فیل : گورساق و شیرزهره ، یوزتاز و غرم تک پیل گام و کرگ سینه ، رنگ تاز و گرگ پوی . منوچهری .ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جِه پیل گام و سیل برّ و شَخ نورد و راهجوی .منوچهری .
-
رعدبانگ
لغتنامه دهخدا
رعدبانگ . [ رَ ] (ص مرکب ) رعدآواز. تندرآوا. (یادداشت مؤلف ). که صدایی چون بانگ تندر دارد. که بانگی مانند رعد داشته باشد : ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سیل بر و شخ نورد و راه جوی . منوچهری .صباسرعتی رعدبانگ ادهمی که بر برق پیشی گرفتی...
-
روان ریگ
لغتنامه دهخدا
روان ریگ .[ رَ ] (اِ مرکب ) ریگ روان . ریگ رونده : نه بر شخ و ریگش بروید گیازمینش روان ریگ چون توتیا. فردوسی .به رومی سپاهش نشاید شکست نیابد روان ریگ بر کوه دست . فردوسی .و رجوع به ریگ روان شود.
-
شعرسرای
لغتنامه دهخدا
شعرسرای . [ ش ِ س َ / س ُ ] (نف مرکب ) شاعر. شعرگو. گوینده . سراینده . شعرسرا. (یادداشت مؤلف ) : وقت آن شد که به دشت آید طاوس و تذروتا شود بر سر شخ کبک دری شعرسرای . فرخی .همچون رده ٔ مور به دَرْشان شده از حرص از تنگی دست این گُرُه شعرسرایان .سوزنی ...
-
بله قولاغ
لغتنامه دهخدا
بله قولاغ . [ ب َل ْ ل َ ] (ترکی ، ص مرکب ) (مرکب از بله + قولاغ ترکی بمعنی گوش ). بله گوش . که جانب وحشی لاله ٔ گوش او بیش از حد عادی شخ و ایستاده است . تنابزیست مردم قزوین را. بمزاح ، قزوینی . قزوینی بله قولاغ . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بله گ...
-
تیزعنان
لغتنامه دهخدا
تیزعنان . [ ع ِ ] (ص مرکب ) تندرفتار. تیزتگ . جلد و تندرو. سریعالسیر : ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان خوش رو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز. منوچهری .نوفل ز نفیر و زاری اوشد تیزعنان به یاری او. نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
چهارشاخ ماندن
لغتنامه دهخدا
چهارشاخ ماندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حرکت نتوانستن و بازماندن از جنبش است به سبب درد شدید و سخت اعضا... بی حرکت ماندن است که از شدت درد کمر یا درد پشت ناشی شود. جنبیدن نتوانستن از کمر به بالا به علت درد کمر یا شخ شدن اعصاب . (یادداشت ...
-
بزه
لغتنامه دهخدا
بزه . [ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) زمین پشته . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ):الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سدبکوه اندر شَخ ّ است و بزه بر شخ و راود. عسجدی . || میوه ایست گرد و خوشبو که مزه ٔ خوب دارد. (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از میوه ٔ خوشبوی . (برهان ) (...
-
که کن
لغتنامه دهخدا
که کن . [ ک ُه ْ ک َ ] (نف مرکب ) کوه کن . کوه کننده : وهم او برمثال آهن بوددشمنش کوه و دولتش که کن . فرخی . || کوه گذار. کوه نورد. که راههای کوهستانی را به چابکی و آسانی قطع کند (در صفت اسب و دیگر مراکب ) : مرکبی طیاره ای که پاره ای شخ نوردی که کنی ...