کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شحم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شحم
لغتنامه دهخدا
شحم . [ ش َ ] (ع اِ) چربوی گداخته ٔ حیوان . په . پی . وزد. چربی . چربش . (یادداشت مؤلف ). پیه که به عرف ، آن را چربی گویند. (منتهی الارب ). آن قسمت سفید و سبک از گوشت حیوان مانند آنچه شکم و روده های آن را پوشاند. ج ، شحوم . (اقرب الموارد) : بیندازی ...
-
واژههای مشابه
-
امل شحم
لغتنامه دهخدا
امل شحم . [ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان خرمشهر با طول جغرافیایی 49 درجه و 13 دقیقه ، و عرض جغرافیایی 30 درجه و 41 دقیقه . (از فرهنگ آبادیهای ایران ).
-
بنت شحم
لغتنامه دهخدا
بنت شحم .[ ب ِ ت ُ ش َ ] (ع اِ مرکب ) شتر فربه . (از المرصع).
-
واژههای همآوا
-
شهم
لغتنامه دهخدا
شهم . [ ش َ ] (اِخ ) شهم بن مرة، شاعر محاربی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). || شهم بن مقدام شیخ است مر ثوری را. (منتهی الارب ). || شهم بن عبداﷲ و شلمةبن شهم ، محدثانند. (منتهی الارب ).
-
شهم
لغتنامه دهخدا
شهم . [ ش َ ] (ع ص ) تیزخاطر. چالاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیزدل . (مهذب الاسماء) (مجمل اللغة) (اقرب الموارد). ج ، شِهام : بوسهل حمدوی نیز مردی شهم و کافی بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). ما تو را آزموده ایم در همه ٔ کارها شهم و کافی و معتم...
-
شهم
لغتنامه دهخدا
شهم . [ ش َ ] (ع مص ) زجر کردن اسب را: شهم الفرس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترسانیدن کسی را و بیم کردن : شهم فلاناً شهماً و شهوماً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هراسانیدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقر...
-
جستوجو در متن
-
تشحیم
لغتنامه دهخدا
تشحیم . [ ت َ ] (ع مص ) شحم خورانیدن قوم را: شحّم القوم ؛ اطعمهم الشحم . (از المنجد).
-
فوتیس
لغتنامه دهخدا
فوتیس . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی شحم اسد است . (فهرست مخزن الادویه ). || به یونانی پیه مرغابی است که به عربی شحم الاذر نامند. (از حکیم مؤمن ).
-
عبرود
لغتنامه دهخدا
عبرود. [ع ُ ] (ع ص ) شحم عبرود؛ پیه لرزان . (ناظم الاطباء).
-
پیه خواه
لغتنامه دهخدا
پیه خواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) شَحِم . آزمند پیه .
-
ضنط
لغتنامه دهخدا
ضنط. [ ض َ ن َ ] (ع اِ) پِه . پیه . (منتهی الارب ). شحم .
-
نار پیه
لغتنامه دهخدا
نار پیه . (اِ مرکب ) شحم الرمان . پیه انار.