کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شحشح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شحشح
لغتنامه دهخدا
شحشح . [ ش َ ش َ ] (ع ص ، اِ) حریص . (منتهی الارب ). شحیح . (از اقرب الموارد). || بخیل . || بیابان فراخ . (منتهی الارب ).فلات واسع و دور که در آن گیاهی نباشد: فلاة شحشح ؛ بیابان بی آب و علف . (از اقرب الموارد). || پیوستگی و دوام کننده برکاری و صادر آ...
-
شحشح
لغتنامه دهخدا
شحشح . [ ش ُ ش ُ ] (ع ص ، اِ) خر سبک . (منتهی الارب ) (از قاموس ). خر سبک و چالاک . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
شه شه
لغتنامه دهخدا
شه شه . [ ش َه ْ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند : گفت شه شه وآن شه کبر آورش یک به یک شطرنج برزد بر سرش .مولوی .
-
جستوجو در متن
-
شحشحان
لغتنامه دهخدا
شحشحان . [ ش َ ش َ ] (ع ص ) شحیح . (از اقرب الموارد). زفت . (منتهی الارب ). || حریص . (منتهی الارب ). || دراز از هر چیزی . شحشح . || مرد بسیاررشک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
پیوستگی
لغتنامه دهخدا
پیوستگی . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پیوسته . شحشح . مقابل گشادگی . مقابل جدائی و بین . مقابل گسستگی و انفصال : و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوستگی و نرمی و سختی هر یک از گونه ٔ دیگر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی )....
-
صعصعة
لغتنامه دهخدا
صعصعة. [ ص َ ص َ ع َ ] (اِخ ) ابن صوحان العبدی . زرکلی نویسد: وی از سادات عبدالقیس و خطیبی بلیغ و عاقل بود. او را شعری است . در نبرد صفین حاضر بود و او را با معاویه مواقفی است . شعبی گوید: از او خطبه می آموختم . مغیره به امر معاویه وی را از کوفه به ج...
-
بخیل
لغتنامه دهخدا
بخیل . [ ب َ ] (ع ص ) زفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قتور. شحیح . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (ناظم الاطباء). ضنین . (مجمل اللغة). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سفله . ممسک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ...
-
حریص
لغتنامه دهخدا
حریص . [ ح َ ] (ع ص ) آنکه فزونی طلبد. آنکه زیادتی خواهد. آزمند. آزوَر. (دهار). آزور. آزپرور. آزآور. شره . آزناک . آزدار. زیادت جوی . زیادت طلب . شحشح . شحشاح . شحشحان . شحیح . طامع. طسع. طسیع. طمع. هقع. طماع . طمعکار. ولوع . مولع. (دهار). حلس . نهیم...
-
دلاور
لغتنامه دهخدا
دلاور. [ دِ وَ ] (ص مرکب ) دل آور. سخت دلیر که به تازیش شجاع خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). شجیع و بهادر. (آنندراج ). دلیر. شجاع . بهادر. غازی . جنگجو. جنگی . (ناظم الاطباء). گرد. پردل . دل دار. بی باک . جسور. جری . گستاخ . نیو.بی پروا. أشجع. اَشرَس با...