کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شجار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شجار
لغتنامه دهخدا
شجار. [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) چوب هوده . (منتهی الارب ). چوب هودج . (از اقرب الموارد). چوب هوده و کجاوه . (ناظم الاطباء). || مرکبی است بی پوشش کوچک از هوده و کجاوه . ج ، شُجُر. (منتهی الارب ). مرکبی است کوچکتر از هودج ، بی پوشش . و گفته اند که شجار محفة...
-
شجار
لغتنامه دهخدا
شجار. [ ش َج ْ جا ] (اِخ ) ابوالحکم شجار. عبدالحکم بن عبداﷲبن شجار. محدث بود. (از منتهی الارب ).
-
شجار
لغتنامه دهخدا
شجار. [ ش َج ْ جا ] (اِخ ) علاثةبن شجار. صحابی است . (منتهی الارب ).
-
شجار
لغتنامه دهخدا
شجار. [ ش َج ْ جا ] (ع ص ) عشاب . حشایشی . گیاهشناس . دانشمند که به کار تحقیق درباره ٔ درختان اشتغال داشته باشد. ج ، شجارون . (از ذیل اقرب الموارد). نباتی : وهوالذی یسمیه شجارونا بالاندلس بالقرنفلیة. (ابن البیطار در شرح کلمه ٔ زهره ). || گیاه فروش . ...
-
شجار
لغتنامه دهخدا
شجار. [ ش ِ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر الاعشی . (از معجم البلدان ).
-
شجار
لغتنامه دهخدا
شجار. [ ش ِ ] (ع اِ) پشتیبان تخت که بدان تخت را استوار کنند. || میخ پایه ٔ تخت . || مترس در. (منتهی الارب ). چوبی که پشت در گذارند. (از اقرب الموارد). || چوب چاه . || داغی است مر شتر را. || چوبی که در دهان بزغاله کنند تا شیر نمکد. (منتهی الارب ) (ازا...
-
شجار
لغتنامه دهخدا
شجار. [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شَجر. (اقرب الموارد). رجوع به شَجْر شود. || ج ِ شَجَر. (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود.
-
شجار
لغتنامه دهخدا
شجار. [ش ِ ] (اِخ ) نام شاعری است از کنده . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
شجر
لغتنامه دهخدا
شجر. [ ش ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ شِجار. (اقرب الموارد). رجوع به شجار شود.
-
ابوشجار
لغتنامه دهخدا
ابوشجار. [ اَ ش َج ْ جا ] (اِخ ) عبدالحکم بن عبداﷲبن شجار. صحابی است .
-
عشاب
لغتنامه دهخدا
عشاب . [ ع َش ْ شا ] (ع ص ) گیاه شناس . نباتی . حشائشی . حشاش . شجار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
حشاش
لغتنامه دهخدا
حشاش . [ ح ُش ْ شا ] (ع ص ، اِ) گردآرندگان حشیش . || گیاه شناسان پیله ور. صیدنانی . صیدلانی . عشاب . سحار. شجار. نباتی .
-
قطان
لغتنامه دهخدا
قطان . [ ق ِ ] (ع اِ) چوب فدرنگ . (منتهی الارب ). چوب فدرنگ و شکنجه هوده . (آنندراج ). شجار الهودج . (اقرب الموارد). ج ، قُطُن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
گیاه شناس
لغتنامه دهخدا
گیاه شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه گیاه شناسد. شناسنده ٔ گیاهان و دانا به علوم گیاهشناسی . نباتی . (ذیل اقرب الموارد). نبات شناس . عَشّاب . (ذیل اقرب الموارد). حَشایِشی . متخصص در شناختن گیاهان . (از ذیل اقرب الموارد). شَجّار. (ذیل اقرب الموارد).