کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبگیر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شبگیر کردن
لغتنامه دهخدا
شبگیر کردن . [ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صبح بسیار زود حرکت کردن کاروان . مقابل ایوار کردن . (یادداشت مؤلف ) : چون شمع صبحگاه به بسمل رسیده ایم شبگیر کرده ایم و به منزل رسیده ایم .باقر کاشی .
-
واژههای مشابه
-
باده ٔ شبگیر
لغتنامه دهخدا
باده ٔ شبگیر. [ دَ / دِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی صبوحی . حافظ گوید : عاشقی را که چنین باده ٔ شبگیر دهندکافر عشق بود گر نبود باده پرست .(از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
ایوار
لغتنامه دهخدا
ایوار. [ ای ] (ق ، اِ) وقت عصر باشد که نماز دیگرش نیز میگویندچنانکه شبگیر صبح را خوانند و راه رفتن وقت عصر را ایوار کردن و وقت صبح را شبگیر نمودن گویند . (برهان ). وقت عصر را گویند چنانکه شبگیر صبح را. (جهانگیری ) (رشیدی ). وقت عصر قریب بغروب که نماز...
-
آتش ناک
لغتنامه دهخدا
آتش ناک . [ ت َ ] (ص مرکب ) آتشین : با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی آه آتشناک و سوز سینه ٔ شبگیر ما؟ حافظ.- آتشناک کردن آتش زنه ؛بیرون کردن آتش از وی : اوری الزند؛ آتش ناک کرد آتش زنه را. (زمخشری ).
-
شب شکستن
لغتنامه دهخدا
شب شکستن . [ ش َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شب به سر بردن . مبیت . (مجموعه ٔ مترادفات ص 221). به سر شدن و به سر کردن شب . (بهار عجم ) : شب شکستن بهر شبگیر است اندر زلف توشب شکست و هیچ دل را زهره ٔ شبگیر نیست .رکنای مسیح .
-
ادلاج
لغتنامه دهخدا
ادلاج . [اِ ] (ع مص ) در اول شب رفتن . (زوزنی ). به اول شب رفتن . (منتهی الارب ). و بعضی در تمام شب گفته اند. بشب رفتن . شبگیر کردن . رفتن در شب . (تاج المصادر بیهقی ).
-
بلند کردن
لغتنامه دهخدا
بلند کردن . [ ب ُ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). برداشتن چیزی و بالا بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رفع؛ چون بلند کردن چیزی را از زمین . (یادداشت مرحوم دهخدا). از جای برداشتن . از جای برگرفتن : آتشی کاب را بلند کندبرتن خویش ریشخند کند...
-
روفتن
لغتنامه دهخدا
روفتن . [ ت َ ] (مص ) جاروب کردن و پاک کردن . (از ناظم الاطباء). رفتن . مصدر دیگر غیر مستعمل آن رویش یا روب است . روبیدن . پاک کردن . جاروب کردن . خاشاک جایی را بیرون کردن . با جاروب یا جامه ای همه را بردن . (یادداشت مؤلف ) : به نیم گرده بروبی به ری...
-
دوتا کردن
لغتنامه دهخدا
دوتا کردن . [ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . دولا کردن . دوتو کردن . دوته ساختن : پس و پیش هر سو همی کوفت گرزدوتا کرد بسیار بالا و برز. فردوسی .بار اندوه پشت من بشکست بشکند چون دوتا کنی پولاد. مسعودسعد.دوتا کرد از غمش سرو روان رابه نیلوفر بدل کرد ا...
-
تیره کردن
لغتنامه دهخدا
تیره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ](مص مرکب ) کنایه از ناخوش و درهم کردن . (از آنندراج ). سیاه و ضایع کردن . تباه و خراب کردن : چو اسکندری باید اندر جهان که تیره کند بخت شاهنشهان . فردوسی .و دیگر که تنگ اندر آمد سپاه مکن تیره بر خیره این تاج و گاه . فردوس...
-
سایه گستردن
لغتنامه دهخدا
سایه گستردن . [ ی َ / ی ِ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) سایه دادن . سایه انداختن : پلنگش بدی کاشکی مام و باب مگر سایه گستردیش زآفتاب . فردوسی . || نیم روز. زوال آفتاب از نصف النهار : ز شبگیر تا سایه گسترد هورهمی این بر آن آن برین کرد زور. فردوسی . || کنایه...
-
تکبیر
لغتنامه دهخدا
تکبیر. [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن . (آنندراج ). بزرگ داشتن . (زوزنی ). || خدای را ...
-
خوابانیدن
لغتنامه دهخدا
خوابانیدن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) خسبیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). خواباندن . بخواب داشتن . کاری کردن که بخوابد. چون : بچه را خوابانیدم .(یادداشت بخط مؤلف ) : مهد پیل راست کردندو شبگیر وی را در مهد خوابانیدند. (تاریخ بیهقی ).به آئین ملوک پارسی عهدبخ...