کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبکوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
شب کوری
لغتنامه دهخدا
شب کوری . [ ش َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت شب کور. || نوعی بیماری و آن چنان است که بیمار در روشنایی روز به خوبی بیند و به کار خود مشغول باشد در صورتی که اول غروب آفتاب و هنگامی که هنوز بس تاریک نشده است و شخص سالم تواند خوب ببیند و بخواند و بنویسد، ...
-
جستوجو در متن
-
عشاوت
لغتنامه دهخدا
عشاوت . [ ع َ وَ ] (ع اِمص ) شبکوری و ضعف بینائی . عشاوة. رجوع به عشاوة شود.
-
عشاوة
لغتنامه دهخدا
عشاوة. [ ع َ وَ ] (ع اِمص ) شبکوری ، یا نابینائی . (منتهی الارب ). ضعف چشم در شب و روز، و گویند دیدن در روز و ندیدن در شب . (از اقرب الموارد). شبکوری ، و ضعف بینایی خواه در روز باشد و یا در شب ، و یا نابینائی . (ناظم الاطباء).
-
عشی
لغتنامه دهخدا
عشی . [ع َ شا ] (ع اِمص ) شبکوری . (ناظم الاطباء). عشاوة یا نابینایی . (از اقرب الموارد). و رجوع به عَشا شود.
-
شبکرة
لغتنامه دهخدا
شبکرة. [ ش َ ک َ رَ ] (معرب ، اِمص ) به معنی شبکوری است مبنی بر فعلله از شبکور. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
-
طرستوج
لغتنامه دهخدا
طرستوج . [ طَ رَ ] (معرب ، اِ) نوعی از ماهی دریائی باشد. گویند خوردن آن شبکوری ببرد. (برهان )(آنندراج ). ترستوج نیز گویند، و آن ماهی دریائی بود، و به یونانی طریقلا خوانند، و اهل آندلس آن را مل نامند. دیسقوریدس گوید: ادمان خوردن وی کردن ، شبکوری آورد ...
-
اعشوی
لغتنامه دهخدا
اعشوی . [ اَ ش َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به اَعشی ̍، یعنی شبکوری . (ناظم الاطباء). منسوب به اعشی ، شب کور، آن که شب و روز کم بیند. (منتهی الارب ). و رجوع به این کلمه شود.
-
تعاشی
لغتنامه دهخدا
تعاشی . [ ت َ ] (ع مص ) شبکوری نمودن . (زوزنی ). شب کوری نمودن از خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شب کوری نمودن و شب کوری بر خود بستن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تجاهل . (اقرب الموارد).
-
صمغالزیتون
لغتنامه دهخدا
صمغالزیتون . [ ص َ غُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) اصطرک است و صمغ بری وی از ادویه ٔ قتاله بود و چون در چشم کشند شبکوری و تاریکی چشم را زایل کند و بول و حیض براند و چون بر دندان خود نهند، درد ساکن کند و جرب ریش شده را سود دهد و بچه بیندازد و بدل آن عصاره ٔ طر...
-
هدبد
لغتنامه دهخدا
هدبد. [ هَُ دَ ب ِ ] (ع ص ) شیر نیک خفته و جغرات شده . (منتهی الارب ). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد). || (اِ) خردی چشم و سستی آن با جریان اشک یا عام است . (منتهی الارب ). خفش یا ضعف چشم . (ازاقرب الموارد). || شبکوری . (منتهی الارب ). و جاحظ گوید ...
-
قندس
لغتنامه دهخدا
قندس . [ ق ُ دُ ] (معرب ، اِ) سگ آبی . (اقرب الموارد).جانوری است . (از آنندراج ) (برهان ). رجوع به ماده ٔ قبل و قندز شود. || گیاهی است که بیخ آن رااشنان خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کندس . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ) (از...
-
روبیان
لغتنامه دهخدا
روبیان . (ع اِ) بمعنی اربیان است که ملخ آبی باشد و به عربی جرادالبحر خوانند.چون آن را با نخود سیاه بکوبند و بر ناف ضماد کنند حب القرع را بیرون آورد. (برهان قاطع) (آنندراج ). جانور کوچک دریایی است که مثل ماهی خورده میشود و نامهای دیگرش میگ ، میگو و ار...
-
روح حیوانی
لغتنامه دهخدا
روح حیوانی . [ ح ِ ح َی ْ / ح ِی ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جان . (ناظم الاطباء). بخاری است لطیف که از لطافت اخلاط در دل بحسب امتزاجی مخصوص متکون شود، این روح بواسطه ٔ شرایین به اعضا منتشر گردد واعضا را بدو حیات و استعداد قبول حس و حرکت و تغذیه و تن...
-
قبج
لغتنامه دهخدا
قبج . [ ق َ ] (معرب ، اِ) کبک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). این کلمه معرب است نه عربی زیرا قاف و جیم جمع نمیشوند در هیچ کلمه ای از کلام عرب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به فارسی کبک و به ترکی ککلبک نامند در دوم گرم و خشک و کثیرالغذاء و سریعاله...