کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاهباز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاهباز
لغتنامه دهخدا
شاهباز. (اِ مرکب ) شهباز. بازی باشد سفید و بزرگ و پادشاهان با آن شکار کنند و آن را بترکی طوغان خوانند. (برهان قاطع). باز سفید بزرگ که پادشاهان با آن شکار میکردند. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ). باز سپید. (شرفنامه ٔ منیری ). شنغار. شنقار. (برها...
-
واژههای مشابه
-
اینچه شاهباز
لغتنامه دهخدا
اینچه شاهباز. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان دولت خانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان قوچان و دارای 607 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
طوغان
لغتنامه دهخدا
طوغان . (ترکی ، اِ) قسمی از باز شکاری . شاهباز. طُغان .
-
عنقا شدن
لغتنامه دهخدا
عنقا شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غائب و ناپدید شدن . (آنندراج ) : شاهباز طبع ملا بال هر جا باز کردفکر صائب را علاجی نیست جز عنقا شدن .صائب (از آنندراج ).
-
شاه بازی
لغتنامه دهخدا
شاه بازی . (حامص مرکب ) حالت و کیفیت شاهباز. || بازی کودکان که یکی شاه و یکی وزیر و یکی میراخور ویکی مقصر بود. (یادداشت مؤلف ). بازی شاه و وزیر. || چیره دستی و تسلط. (فرهنگ فارسی معین ).
-
ابوحسان
لغتنامه دهخدا
ابوحسان . [ اَ ح َس ْ سا ] (ع اِ مرکب ) عقاب . (المزهر). ابوالحجاج . آله . دال من . ججا. شغواء. شهباز. شاهباز. کامیر. لخواء. || روغن . (مهذب الاسماء).
-
کبک زهره
لغتنامه دهخدا
کبک زهره . [ ک َ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ترسنده . بزدل . آهودل . جبان . (یادداشت مؤلف ). کبک دل : هم ز می دان که شاهباز خردکبک زهره شود به سیرت سار. خاقانی .اسدگاودل کرکسان کبک زهره از آن خرمگس رنگ پیکان نماید.خاقانی .رجوع به کبک دل شود.
-
کرجفو
لغتنامه دهخدا
کرجفو. [ ک َ ج َ ] (اِ) سُمانی . سَلوی ̍. (مهذب الاسماء). پرنده ای باشد از تیهو کوچکتر و آن را به عربی سلوی و به ترکی بلدرچین گویند. (برهان ). جانوری است پرنده شبیه به تیهو و آن را پودنه و وشم خوانند و به عربی سلوی گویند و به ترکی بلدرچین . (آنندراج ...
-
سدره نشینان
لغتنامه دهخدا
سدره نشینان . [ س ِ رَ / رِ ن ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از ملائکه ٔ مقرب است . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) : سدره نشینان سوی او پر زنندعرش روان نیز همین در زنند. نظامی .که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است .حافظ.
-
نافرخی
لغتنامه دهخدا
نافرخی . [ ف َرْ رُ ] (حامص مرکب ) فرخی نداشتن . نامبارکی . نامیمونی . نحوست . شومی . مقابل فرخی : که این اختران گرچه فرخ پی اندز نافرخی نیز خالی نیند. نظامی .تا شاهباز بیضه ٔ شاهی گرفته مرگ نافرخی به فر همای اندرآمده . خاقانی .|| بدبختی . شوربختی : ...
-
محنت آباد
لغتنامه دهخدا
محنت آباد. [ م ِ ن َ ] (اِ مرکب ) جای محنت . محنت کده : کسی کو شدی ناامید از جهان در آن محنت آباد گشتی نهان . نظامی .سینه ٔ من کاسمان درخون اوست از خرابی محنت آبادست باز. ؟ || کنایه از دنیاست : چو روزی بگذرم زین محنت آباداز آن ترسم کزین هم ناوری یاد....
-
خودکشی کردن
لغتنامه دهخدا
خودکشی کردن . [ خوَدْ / خُدْ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را کشتن . انتحار کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).- خودکشی کردن برای امری ؛ سخت خواهان آن بودن و کوشش و تلاش بسیار برای بدست آوردن آن کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : دیشب چه خودکشی که نکردم بکوی توبی...
-
حسد آمدن
لغتنامه دهخدا
حسد آمدن . [ ح َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) حسادت ورزیدن . عارض شدن حسد برکسی : حسد آمد همگان را چنان کار ازوبرمیدند و رمیده شود از شیر حمیر. ناصرخسرو.بازان شاه را حسد آید بدین شکارکان شاهباز را دل سعدی نشیمن است . سعدی .برآن گلیم سیاهم حسد همی آیدکه هس...