کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاشه
لغتنامه دهخدا
شاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ)بول باشد یعنی کمیز. (لغت فرس ). کمیز بود یعنی بول .(اوبهی ). بول و کمیز باشد. (برهان ). بول باشد خواه از انسان و خواه از حیوان . (شعوری ). اسم فارسی بول است که گمیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ) : ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی گ...
-
واژههای مشابه
-
شاشه دان
لغتنامه دهخدا
شاشه دان . [ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شاشدان . آبدان . مثانه . || گلدان و ظرفی که درآن شاش کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به شاشدان شود.
-
شاشه زدن
لغتنامه دهخدا
شاشه زدن . [ ش َ / ش ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاش زدن . || ترشح و لعاب زدن . رجوع به شاشه و شاش زدن شود. || سبز شدن نان و امثال آن در رطوبت . (یادداشت مؤلف ).شپشه زدن . || پدید آمدن سپیدی از قارچهای ذره بینی بر روی طعام یا میوه . (یادداشت مؤلف ). اورزد...
-
شاشه کردن
لغتنامه دهخدا
شاشه کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاش کردن . (ناظم الاطباء). آب تاختن . بول کردن . رجوع به شاش کردن شود.
-
جستوجو در متن
-
روزبه
لغتنامه دهخدا
روزبه . [ ب ِ ] (اِخ ) نکنی . اسدی طوسی در ذیل کلمه ٔ شاشه باین بیت او تمثل جسته است :ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی گردند همه جمله و بر ریش تو شاشه . (از فرهنگ اسدی چ دبیرسیاقی ص 68).شاید این شاعر همان روزبه بن عبداﷲ نکتی باشد. رجوع بهمین نام شود.
-
شاش زدن
لغتنامه دهخدا
شاش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاشیدن . خاصه شاشیدن موش و گربه به چیزی . || شاشه زدن . ترشح و لعاب زدن : نشست و سخن را همی خاش زدزآب دهن کوه را شاش زد. (رودکی ).رجوع به فرهنگ سروری ، ذیل «خس و خاش » و احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 1097 و شاشه زدن ...
-
گمیز
لغتنامه دهخدا
گمیز. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) پهلوی گومچ (رجوع به گمیختن شود). در فارسی «گمیز» با کاف ضبط کرده اند و اصح با گاف است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بول . شاش . شاشه . پیشاب . غائط بود (؟) و گروهی بول و شاشه را هم به همین نام خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ...
-
سپیچه
لغتنامه دهخدا
سپیچه . [ س ُ / س ِ / س َ چ َ / چ ِ ] (اِ) آنچه روی سرکه و شراب بسته مانده مانند قیماق که بر سر شیر بسته شود. (آنندراج ) (انجمن آرا) : آبش همه شاشه ٔ گلاب است نافش ز سپیچه ٔ شراب است . فرید احول (از آنندراج ).و رجوع به سپیجه و سبیجه شود.
-
شاش
لغتنامه دهخدا
شاش . (اِ) معروف است و به عربی بول گویند. (برهان قاطع). اسم فارسی بول است که کمیز نیز نامند.(فهرست مخزن الادویه ). بول و کمیز. شاشیدن مصدر آن . (آنندراج ). پیشاب . (غیاث اللغات ). آبی که بتوسط کلیه از خون جدا و در مثانه جمع و خارج گردد. (حاشیه ٔ برها...
-
بی کام
لغتنامه دهخدا
بی کام . (ص مرکب ) (از: بی + کام ) ناکام . محروم . (ناظم الاطباء). بی مراد : بشش ماه بستدبشش بازدادبدرویش بی کام و مرد نژاد. فردوسی .فرود سیاوخش بی کام و نام چو شد زین جهان نارسیده بکام . فردوسی .بدان شهر دختر فراوان بدی که بی کام جوینده ٔ نان بدی . ...
-
بول
لغتنامه دهخدا
بول . [ ب َ ] (ع اِ) کمیز. ج ، ابوال . (منتهی الارب ). آبی که از کلیه ها ترابد و در مثانه جمع گردد و بطور طبیعی دفع شود. ج ، ابوال . (از اقرب الموارد). شاش . و فارسیان با لفظ کردن بمعنی شاشیدن استعمال نمایند. (آنندراج ). کمیز و شاش . ج ، ابوال .(مهذب...
-
کام
لغتنامه دهخدا
کام . (اِ) مراد و مقصد. (برهان ) (غیاث ) (اوبهی ). مقصود. کامه . (از آنندراج ). ریژ. منظور. خواهش . آرزو. مطلوب . خواست . لَر. کَر. آرمان : جهان بر شبه داودست و من چون او ریا گشتم جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم . خسروانی .بودی بریژ و کام بدو ان...
-
برآوردن
لغتنامه دهخدا
برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل رابرآوریم بچرخ و بزرّ بنگاریم . ناصرخ...