کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاد گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شاد کام
لغتنامه دهخدا
شاد کام . (اِخ ) قریه ای است هفت فرسنگ بیشتر شمالی اسپاس . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 220).
-
شاد کردن
لغتنامه دهخدا
شاد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادان کردن . شادمان کردن . شادمانه کردن . خوشحال کردن . مسرور ساختن . سرور. مسرت . ابهاج . افراح . ایناس . تفریح : برنده بدو گفت کای تاجوریکی شادکن دل به ایرج نگر. فردوسی .نخستین نیایش به یزدان کنیددل از داد ما شاد و ...
-
شاد کواذ
لغتنامه دهخدا
شاد کواذ. [ ک ُ ] (اِخ ) (ایران ...) در مجمل التواریخ و القصص شهری میان حلوان و شهر زول (شهر زور) معرفی شده و عمارت آن به قباد فیروز نسبت داده شده . ظاهراً همان شاد قباد است . رجوع به قباد شود.
-
شاد گردانیدن
لغتنامه دهخدا
شاد گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) شاد ساختن . امراح . اطراب .
-
شاد گونه
لغتنامه دهخدا
شاد گونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مضربه باشد. (لغت فرس ). جبه ٔ پنبه آگنده . (صحاح الفرس ). جبه و بالاپوش پنبه دار. (برهان قاطع). پوششی از کرباس نکنده زده ٔ نازک که در تابستان بجای لحاف بکار برند. (فرهنگ شعوری ). جبه ٔ پنبه آکنده . (رشیدی ). جامهای...
-
شاد کام
لغتنامه دهخدا
شادکام . (اِخ ) (رودخانه ٔ...) سرحد چهاردانگه . آبش شیرین و گوارا. از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رودخانه ٔ شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچه ٔ کافتر فروریزد. (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 327).
-
بستان شاد
لغتنامه دهخدا
بستان شاد. [ ب ُ ] (اِخ ) قریه ای است بنواحی بیهق (سبزوار) که مسکن خانواده ای از حاتمیان بوده است . (تاریخ بیهق ص 124).
-
خرم و شاد
لغتنامه دهخدا
خرم و شاد. [ خ ُرْ رَ م ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) خوشحال . خرم و خندان . خرم و خوش .
-
جستوجو در متن
-
خوشوقت گشتن
لغتنامه دهخدا
خوشوقت گشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شاد شدن . مسرور گشتن . (یادداشت مؤلف ). || راضی گشتن . (از یادداشت مؤلف ).
-
خورسند گشتن
لغتنامه دهخدا
خورسند گشتن . [ خوَرْ / خُرْ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خرسند گشتن . شاد گردیدن . شاد شدن .خورسند شدن : نیکوداشتها بهر روز بزیادت بود و امیر نیز لختی خورسندتر گشت و در شراب خوردن آمد. (تاریخ بیهقی ). || قانع و راضی گشتن .
-
خرسند گشتن
لغتنامه دهخدا
خرسند گشتن . [ خ ُ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ارتضاء. (یادداشت مؤلف ) : گر زآسمان بخاک تو خرسند گشته ای همچون تو شوربخت بعالم دگر کجاست ؟ ناصرخسرو.|| شادمان گشتن . شاد شدن .
-
شوخیدن
لغتنامه دهخدا
شوخیدن . [ دَ ](مص ) شاد شدن و مسرور گشتن و شادمان شدن و خوشحال گشتن . || آزردن و اذیت رسانیدن . || متنفر کردن . || پنهان کردن . || زنگ زدن و زنگ خورده شدن . || چرک شدن و ناپاک گشتن . (ناظم الاطباء). چرکن شدن . (برهان ). || تملق و چاپلوسی نمودن و خوش...
-
خوشنود گشتن
لغتنامه دهخدا
خوشنود گشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ َت َ ] (مص مرکب ) شاد گشتن . خوشحال گشتن : ز گفتار او شاه خوشنود گشت چنان آتش تیز بی دود گشت . فردوسی .از خواجه ابونصر شنودم گفت هرچند حال آلتونتاش بر این جمله بود امیر از وی نیک خوشنود گشت به چندین نصیحت که کرد. (تار...
-
بیداد گشتن
لغتنامه دهخدا
بیداد گشتن . [ گ َ ت َ ] (حامص مرکب ) ستمگر شدن . ظالم گشتن : چنان دادگر شاه بیداد گشت به بیدادی کهتران شاد گشت . فردوسی .به اول دادگر بود و به آخر بیداد گشت . (نوروزنامه ). || ظلم و ستم شدن : همه رنج و تیمار من باد گشت همان دین زردشت بیداد گشت .فردو...
-
خرم گشتن
لغتنامه دهخدا
خرم گشتن . [ خ ُرْ رَ گ َ ت َ ](مص مرکب ) شاد شدن . خشنود شدن . خرم شدن : خبر ببهرام رسیده بود کی اپرویز را در دیری پیچیده اند و او خرم گشته بود. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 101).