کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادان کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شادان کردن
لغتنامه دهخدا
شادان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . اجذال : شادان جز او را که کند از جانور سیم و زرش بیطاعتی میراث داد این را ز ملک ظاهرش .ناصرخسرو.
-
واژههای مشابه
-
شادان دل
لغتنامه دهخدا
شادان دل . [ دِ ] (ص مرکب ) شاددل . آسوده خاطر : بپرسیدش از دو گرامی نخست که هستند شادان دل و تندرست . فردوسی .تو شادان دل ومرگ چنگال تیزنشسته چو شیر ژیان پرستیز. فردوسی .چو سیصد پرستار با ماهروی برفتند شادان دل و راهجوی . فردوسی .من همی رفتم باری هم...
-
جستوجو در متن
-
اجذال
لغتنامه دهخدا
اجذال . [ اِ ] (ع مص ) شاد کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). شادان کردن . شادمان کردن . (منتهی الارب ). شادمانه کردن .
-
شاد کردن
لغتنامه دهخدا
شاد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادان کردن . شادمان کردن . شادمانه کردن . خوشحال کردن . مسرور ساختن . سرور. مسرت . ابهاج . افراح . ایناس . تفریح : برنده بدو گفت کای تاجوریکی شادکن دل به ایرج نگر. فردوسی .نخستین نیایش به یزدان کنیددل از داد ما شاد و ...
-
فراشتن
لغتنامه دهخدا
فراشتن . [ ف َ ت َ ] (مص ) مخفف افراشتن که به معنی بلند کردن و بالا بردن باشد. (برهان ) : از آبنوس دری اندر او فراشته بودبه جای آهن ، سیمین همه بش و مسمار. ابوالمؤید بلخی .فراشته به هنر نام خویش و نام پدرگذاشته ز قدر قدر خویش و قدر تبار. فرخی .- برف...
-
مزدکی
لغتنامه دهخدا
مزدکی . [ م َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به مزدک . پیرو آئین مزدک . پیرو مزدک : بدشت آمد از مزدکی صدهزاربرفتند شادان بر شهریار. فردوسی .تا جنت است و دوزخ باشد هرآینه این مسکن موحد و آن جای مزدکی . سوزنی (دیوان ص 361).اینت علی رایتی قاتل هر خارجی وینت قباد ...
-
بار کردن
لغتنامه دهخدا
بار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حمل . (در تداول گناباد خراسان و بسیاری از شهرها نیز به این معنی آمده است ). بار بر ستور نهادن . بار بر پشت خر و استر و مانند آن نهادن : قاطرها را بار کردن . حمل کردن . (ناظم الاطباء: بار): کرب الناقة کروباً؛ بار کردن ...
-
تأویل نهادن
لغتنامه دهخدا
تأویل نهادن . [ ت َءْ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) توجیه کردن : عذرها سازی و آن را همه تأویل نهی تا کنی بی سببی تافته ای را شادان . فرخی .ناشدن سخت زشت باشد و تأویل ها نهند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236). || بهانه و عذر آوردن : امیر ماضی وی را بخواند، در...
-
بش
لغتنامه دهخدا
بش . [ ب َ ش ش ] (ع مص ) بشاشة یا بشاشت . (از اقرب الموارد).گشاده رو بودن . (از اقرب الموارد). تازه روی و شادمان شدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).- بش دوستی بدوستی ؛ خوشحال شدن و شادمان گردیدن بوی .(از اقرب الموارد). شادان بدیدن ...
-
جدا کردن
لغتنامه دهخدا
جدا کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفریق نمودن . مفروق کردن . از هم سوا کردن . علیحده کردن : قند جدا کن از اوی دور شو از زهر دندهر چه به آخر به است جان ترا آن پسند. رودکی .بر او [ کیخسرو ] آفرین کرد [ رستم ] کای نیکنام چو خورشید هر جای گسترده کام ....
-
مسرور
لغتنامه دهخدا
مسرور. [ م َ ] (ع ص ) ناف بریده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ناف زده . مقطوع السرة. یقال : وُلد الرسول (ص ) مختوناً مسروراً. (امتاع الاسماع مقریزی ). || فرِح . (اقرب الموارد). شاد. (آنندراج ). شادکرده . (دهار). شادان . شادمان . شادمانه . خوشحا...
-
مد
لغتنامه دهخدا
مد. [ م َدد ] (ع مص ) کشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 78) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). طولانی کردن و کشیدن حرف را. (از اقرب الموارد).- مد صوت ؛ کشیدن آواز. (یادداشت مؤلف ). || جذب کردن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || گستردن و فراخ ک...
-
بردمیدن
لغتنامه دهخدا
بردمیدن . [ ب َ دَ دَ ] (مص مرکب ) روییدن و سبز شدن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). سر زدن از خاک : همی هر زمان نو برآرد بری چو آن شد کهن بردمد دیگری . اسدی (گرشاسب نامه ص 108).کاش از پی صدهزارسال از دل خاک چون سبزه امید برد...