کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخه شاخه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاخه شاخه کردن
لغتنامه دهخدا
شاخه شاخه کردن . [ خ َ / خ ِخ َ / خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به شاخه ها منقسم کردن .
-
واژههای مشابه
-
شاخة
لغتنامه دهخدا
شاخة. [ خ َ ](ع ص ) (از: «ش ی خ ») معتدل از هر چیزی . (منتهی الارب ).الشاخة من الرجال ؛ المعتدل القد. (اقرب الموارد).
-
شاخة الحیاک
لغتنامه دهخدا
شاخة الحیاک . [ خ َ تُل ْ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رویس در بخش مرکزی شهرستان خرمشهر و در دو هزارگزی جنوب خاوری خرمشهر و دو هزارگزی خاور راه اتومبیل رو خرمشهر به آبادان . دشت و گرمسیر و مرطوب است . سکنه ٔ آن 500تن شیعه اند که زبانشان عربی و فارس...
-
جستوجو در متن
-
شاخ کردن
لغتنامه دهخدا
شاخ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حجامت کردن . (ناظم الاطباء). || بصورت تاری درآوردن : نمک طبرزد بشکافند و شاخ کنند و بمجرای قضیب در نهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || شاخه برآوردن . شاخه زدن : درخت دانش من شاخ کرد و میوه نمودشکوفه داد کنون اندر آمده ست ...
-
سرشاخ
لغتنامه دهخدا
سرشاخ . [ س َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. (صحاح الفرس ) : افزار خانه ام زپی بام و پوششش هرچم به خانه اندر سرشاخ و...
-
هرس کردن
لغتنامه دهخدا
هرس کردن . [ هََ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرخو کردن . شاخه های زاید درخت را بریدن . بریدن شاخه های رز راتا بار بیشتر دهد. تقضیب . (از یادداشتهای مؤلف ).
-
هرس
لغتنامه دهخدا
هرس . [ هََ رَ ] (اِ) بریدن شاخه های زیادی درخت . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هرس کردن شود.
-
متفرع
لغتنامه دهخدا
متفرع .[ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) فرع چیزی شونده و از چیزی مثل شاخ بیرون آینده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برآورده و صادر شده و مشتق گشته . و منتشر شده و شاخه برآورده و حاصل شده و پدید آمده و صادر شده و موجود شده و مشتق...
-
غصن
لغتنامه دهخدا
غصن . [ غ َ ] (ع مص ) غصن کسی از حاجت وی ؛ بازداشتن اورا و بند نمودن از نیاز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). منحرف کردن و بازداشتن کسی را از حاجت وی . و ماغصنک عنی ؛ ای ماشغلک . (اقرب الموارد). || شاخ (شاخه ) را به سوی خود کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج...
-
غراسة
لغتنامه دهخدا
غراسة. [ غ ِ س َ ] (ع مص ) قلمه کردن . قلمه زدن . خواباندن (مثلاً شاخه ٔ مو را). غراس . غروس . (دزی ذیل غرس ).
-
پیوند
لغتنامه دهخدا
پیوند. [ پ َ / پ ِ وَ ] (اِ) عمل فرو بردن پوست درختی در درخت دیگر یا وصل کردن شاخه و یا جزئی از شاخه ٔ درختی بدرخت دیگر تا درخت دوم بار دهد یا بار نیکوتر دهد و یا باری چون بار درخت نخستین دهد. وآن را انواع و اقسام است چون : پیوند اسکنه . پیوند بدنی ....
-
غراس
لغتنامه دهخدا
غراس . [ غ ِ ] (ع اِ) وقت نهال نشاندن . وقت نشاندن درخت . || نهال نشانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) قلمه کردن . قلمه زدن . خواباندن (مثلاً شاخه ٔ مو را). غراسة. غروس . (دزی ذیل غرس ).
-
دیاپازن
لغتنامه دهخدا
دیاپازن . [ زُ ] (فرانسوی ، اِ) اسباب کوچکی دارای دو شاخه معمولاً فولادی که اگر شاخه هایش به ارتعاش درآیند صوت تقریباً خالصی با بسامد معین تولید میکند و در بسیاری از تجربیات مربوط به اصوات موسیقی و نیز در تنظیم نوسانهای برقی بکار میرود در کوک کردن سا...