کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاه سپید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تل سیاه
لغتنامه دهخدا
تل سیاه . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایسین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 184 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
تل سیاه
لغتنامه دهخدا
تل سیاه . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان باغک است که در بخش اهرم شهرستان بوشهر واقع است و 374 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
دل سیاه
لغتنامه دهخدا
دل سیاه . [ دِ ] (ص مرکب ) سیاه دل . دل سیه . قسی القلب . || بدقلب . بدخواه . بداندیش : دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باددشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد.حافظ.
-
دم سیاه
لغتنامه دهخدا
دم سیاه . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 1123 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است . و شعبه ٔ آمار و بهداری و پاسگاه نگهبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دم سیاه
لغتنامه دهخدا
دم سیاه . [ دُ ] (ص مرکب ) که دُمی سیاه دارد. که دم آن سیاه است ، اعم از حیوان یا پرنده . و در بیت ذیل صفت اسب است : خرامنده ختلی کش و دم سیاه تکاورتر از باد در صبحگاه .نظامی .|| قسمی برنج از نوع خوب . نوعی برنج از جنس اعلا و ممتاز. (یادداشت مؤلف ).
-
دیوان سیاه
لغتنامه دهخدا
دیوان سیاه . [ دی ] (ص مرکب ) آنکه دفتر حسابش سیاه است . کسی که نامه ٔ عملش سیاه است . عاصی . گناهکار. نامه سیاه .
-
دره سیاه
لغتنامه دهخدا
دره سیاه . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دو فرسخ و نیم میانه ٔ جنوب و مشرق فراش بند است . (فارسنامه ٔ ناصری ). ازقرای فراش بند است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ص 112).
-
دریای سیاه
لغتنامه دهخدا
دریای سیاه . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) بحرالاسود. بحر اسود. دریایی واقع در جنوب شرقی اروپا منشعب از بحرالروم (مدیترانه ). حد فاصل بین آسیا و اروپا. مساحت آن در حدود 413/400 کیلومتر مربع و حداکثرعمقش حدود 2/240 متر است . بوسیله ٔ تنگه ٔ بسفر و دریای مرمره و...
-
دده سیاه
لغتنامه دهخدا
دده سیاه . [ دَ دَ / دِ ] (اِ مرکب )دده ٔ سیاه . کنیز سیاه پوست . زن حبشی یا زنگی سیاهپوست . کنیز و امه ٔ سیاه : مثل دده سیاه ؛ سخت سیه چرده و چرکین . مگر دده سیاهی ؛ سیاه و آلوده به سیاهی هستی .
-
روز سیاه
لغتنامه دهخدا
روز سیاه . [ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از روز بد. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). || روز ماتم . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (از انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). || روز نحس . (برهان قاطع) (ازغیاث اللغ...
-
زاج سیاه
لغتنامه دهخدا
زاج سیاه . [ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن بود که کفشگران بکار برند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). و رجوع به زاج اسود و زاج الاساکفه و زاج کفشگران شود.
-
زاغ سیاه
لغتنامه دهخدا
زاغ سیاه . [ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاغ سیه . قسمی از کلاغ در کردستان یافت میشود که قد آن تا 67 سانتیمتر میرسد و دارای منقاری خمیده و پرهائی سیاه و درخشان است و در فارسی آن رازاغ یا زاغ سیاه گویند. (نامهای پرندگان مکری ص 93). || گوشه ٔ کمان [ ...
-
زاگ سیاه
لغتنامه دهخدا
زاگ سیاه . [ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن را بعربی زاج الاساکفه گویند. (برهان قاطع). و رجوع به زاج اساکفه و زاج کفشگران شود.
-
زبان سیاه
لغتنامه دهخدا
زبان سیاه . [ زَ ] (ص مرکب ) سیاه زبان . رجوع به «زبان » و «زاغ زبان » شود.
-
ریش سیاه
لغتنامه دهخدا
ریش سیاه . (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد جوان . (ناظم الاطباء). مقابل ریش سفید. (آنندراج ).