کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سگالنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سگالنده
لغتنامه دهخدا
سگالنده . [ س ِ ل َ دَ / دِ ] (نف ) جوینده . خواهان : سپاهی به کردار کوچ بلوچ سگالنده جنگ و برآورده خوچ . فردوسی . || اندیشنده : سگالنده ٔ فال چون قرعه راندز طالع تواند همی نقش خواند. نظامی .سگالنده ٔ کاردان وقت کارز دشمن بدشمن شود رستگار.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
اندیشنده
لغتنامه دهخدا
اندیشنده . [ اَ ش َ دَ / دِ] (نف ) سگالنده . متفکر. متأمل . (یادداشت مؤلف ).
-
سکالنده
لغتنامه دهخدا
سکالنده . [ س ِل َ دَ / دِ ] (نف ) اندیشنده . درنگرنده : سکالنده ٔ فال چون قرعه راندز طالع تواند همی نقش خواند. نظامی .رجوع به سگالنده شود.
-
خروچ
لغتنامه دهخدا
خروچ . [ خ ُ ] (اِ) خروس . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خرو : سگالنده ٔ جنگ مانند قوچ تبر برده بر سر چو تاج خروچ .رودکی (از حاشیه ٔ برهان قاطع).
-
دانش سگال
لغتنامه دهخدا
دانش سگال . [ ن ِ س ِ ] (نف مرکب ) سگالنده ٔ دانش . دانشمند : شگفتی بدان روی سوی شمال چه گوید جهاندیده دانش سگال . اسدی .بپاسخ چنین گفت دانش سگال که این گاو نزدیک من هست سال . اسدی .چو هندوی دانا بچندین سؤال زبون شد ز فرهنگ دانش سگال .نظامی .
-
چاره سگال
لغتنامه دهخدا
چاره سگال . [ رَ / رِ س ِ ] (نف مرکب ) چاره سگالنده . تدبیراندیش . مصلحت اندیش . آنکه اندیشه و تدبیر اصلاح امور کند : شاه نامش خجسته دید بفال گفت کای خیرمند چاره سگال . نظامی . || چاره اندیش . علاج اندیش . آنکه در اندیشه ٔ علاج و درمان دردی یا مرضی ب...
-
ه
لغتنامه دهخدا
ه. (حرف ) حرف سی ویکم است از حروف هجای فارسی و بیست وهفتم از حروف هجای عربی . نام آن «ها» ونشانه ٔ آن در تحریر «هَ ، ه » است و به حساب جمل آن را به پنج دارند. و آن از حروف حلقی و ناریه و مرفوع و مصمته است و در علم نجوم و معما رمز و نشانه ٔ زهره و رمز...
-
پشت
لغتنامه دهخدا
پشت . [ پ ُ ] (اِ) قسمت خلفی تن از کمر به بالا. ظهر.اَزْر. قرا. قری . قَروان و قَرَوان . حاذ. مطا. قصب .سَراة. قَرقَر. قِرقری ّ. (منتهی الارب ) : پشت خوهل سر تویل و روی بر کردار قیر ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره . غواص (از لغت نامه ٔ اسدی ).بست...