کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سگالش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سگالش
لغتنامه دهخدا
سگالش . [س ِ ل ِ ] (اِمص ) فکر و اندیشه . (غیاث ). اندیشمندی . (شرفنامه ). فکر و اندیشه نمودن . (برهان ) : ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان از من دل و سگالش و از تو تن و زبان . رودکی .سگالش بباید به هر کار جست سخن بی سگالش نیاید درست . ابوشکور بل...
-
واژههای مشابه
-
سگالش جستن
لغتنامه دهخدا
سگالش جستن .[ س ِ ل ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) مشورت کردن : سگالش نجوئیم جز با ردان خردمند و بیداردل موبدان .فردوسی .
-
سگالش کردن
لغتنامه دهخدا
سگالش کردن . [ س ِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رأی زدن . مشورت کردن : او مردی با عقل است و با من دوست ، بامداد بروم و با او سگالش کنم تا چه صواب بیند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). او را وزیری بود دانا از آن پدرش بر وی سگالش کرد که خود را دیوانه سازد و ب...
-
سگالش گرفتن
لغتنامه دهخدا
سگالش گرفتن . [ س ِ ل ِ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) اندیشیدن . فکر کردن : برفت و همه شب سگالش گرفت که فردا ز خوردن چه سازم شگفت . فردوسی .ز بیگانه پردخت کردند جای سگالش گرفتند هرگونه رای .فردوسی .
-
سگالش کنان
لغتنامه دهخدا
سگالش کنان . [ س ِ ل ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) اندیشه کننده . دراندیشه . به اندیشه . بفکر : درآمد بناورد چالش کنان به خون مخالف سگالش کنان .نظامی .
-
سگالش گری
لغتنامه دهخدا
سگالش گری . [ س ِل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) مشورت و رأی زدن : سپهدار چین از سر هوش و رای سگالشگری کرد با رهنمای .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
شگالش
لغتنامه دهخدا
شگالش . [ ش ِ ل ِ ](اِمص ) سگالش . (ناظم الاطباء). رجوع به سگالش شود.
-
شکالش
لغتنامه دهخدا
شکالش .[ ش ِ ل ِ ] (اِمص ) شکالیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به شکالیدن شود. || اندیشه و تصور و فکر و خیال . (ناظم الاطباء). در این معنی ظاهراً مصحف سگالش باشد. رجوع به سگالش شود. || شرارت . (ناظم الاطباء). || توجه و دقت . (ناظم الاطباء).
-
سکال
لغتنامه دهخدا
سکال . [ س ِ ] (اِ) اندیشه و فکر. (برهان ).- بدسکال ؛ بداندیش .|| (نف ) خواهنده . || طلب کننده . || گوینده . || (اِ) گفتگو. (برهان ). رجوع به سگال و سگالیدن و سگالش شود.
-
اسگالش
لغتنامه دهخدا
اسگالش . [ اِ ل ِ ] (اِمص ) اسم اسگالیدن . سگالش . اندیشه . تفکر. فکر. خیال . (برهان ) : او نمی خندد ز ذوق مالشت او همی خندد بر آن اسگالشت . مولوی .|| اندیشه مند را نیز گفته اند که صاحب فکر و خیال باشد. (برهان ). و ظاهراً این معنی بر اساسی نیست .
-
خاطرپسند
لغتنامه دهخدا
خاطرپسند. [ طِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) دلپذیر. مطبوع . جذاب . موافق طبع : سگالش گریهای خاطرپسند. نظامی .رقم سنج این نقش خاطرپسندنمونه چنین داشت از نقش بند.هاتفی (از آنندراج ).
-
کیسان
لغتنامه دهخدا
کیسان . [ ک َ] (ع اِمص ) سگالش و حیله و بیوفایی . اسم است غدر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سگالش و غدر و بیوفایی . (ناظم الاطباء). اسم است غدر را. (از اقرب الموارد).- ام کیسان ؛ لقب زانو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لقب رکبه و زانو. (ناظم الاطباء) ...
-
کنگاش کردن
لغتنامه دهخدا
کنگاش کردن . [ ک ِ / ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشورت کردن و تدبیر خواستن . (ناظم الاطباء). موارعة. مشاوره . مصلحت اندیشی . سگالش کردن . مشورت . شور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هیچ رخصت نمی دهد عقلم هرچه با وی همی کنم کنگاش .(از انجمن آرای ناصری ).