کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکوی ثابت جمعآوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
راندگان
لغتنامه دهخدا
راندگان . [ دَ / دِ ] (اِ) جمع رانده : و گفت ای ملعون میخواهی ایمان آوری و تو از جمله ٔ راندگانی . (قصص الانبیاء ص 108). رجوع به رانده شود.
-
جرجس سمعانی
لغتنامه دهخدا
جرجس سمعانی . [ ج ِ ج ِ س َ ] (اِخ ) راهب دیر سمع-ان بود. او را تألیفی است که مجادلات خود را با سه تن از فقهای مسلمان که در قرن سیزدهم میلادی روی داده جمع آوری کرده است . (از معجم المؤلفین ).
-
جرجی
لغتنامه دهخدا
جرجی . [ ج ُ ] (اِخ ) بک صفا. وی رئیس محکمه ٔ استیناف بود و سپس وکالت دادگستری کرد. نسخه های خطی کمیاب عربی را برای خزانه ٔ تیموریه خریدو جمع آوری کرد. و کتاب بصائر النصیریه را با کمک عیسی افندی معلوف منتشر ساخت . (از معجم المطبوعات ).
-
حری
لغتنامه دهخدا
حری . [ ح َ ری ی ] (ع ص ) سزاوار. (دهار). شایسته . ازدرِ. درخورِ. زیبای ِ. زیبنده ٔ. برازای ِ. برازنده ٔ. شایان ِ. بابت ِ. جدیر. حقیق . خلیق . قمین . لایق . قابل . حجی . محری . ج ، اَحْریاء : چون بروبی خاک را جمع آوری گوئیم غربال خواهم ای حری .مولوی ...
-
سفن
لغتنامه دهخدا
سفن . [ س ُ ف ُ ] (ع اِ) جمع سفینه است که به معنی کشتی باشد. (غیاث ) (آنندراج ) : اسب من در شب دوان همچون سفینه در خلیج من بر او ثابت چنان چون بادبان اندر سفن .منوچهری .
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عبداﷲبن علی بخاری متوفی بسال 799 هَ . ق . وی مسائل مذاهب چهارگانه را جمع آوری کرد. او راست : «بحرالبحور فی تفسیر المسطور» و «بحرالجاری فی الفتاوی ». (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 1 ص 185). رجوع به عبداﷲ ... شود.
-
باغ دار
لغتنامه دهخدا
باغ دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ باغ . باغ خدا. صاحب باغ . آنکه باغداری کند. دارای باغ . (یادداشت مؤلف ). مالک باغ . || دهقانی که کشتمند او باغ است . || آنکه تمشیت باغ کند. || آنکه نگهبانی و حراست باغ کند. محافظ باغ . || آنکه از محصول باغ بهره برگیرد. آ...
-
مشایخ
لغتنامه دهخدا
مشایخ . [ م َ ی ِ ] (ع اِ) پیران . این جمع شیخ است خلاف القیاس ... و نیز... مشایخ جمع مشیخه است و مشیخه جمع شیخ ، پس از این ثابت شد که مشایخ جمعالجمع شیخ است عجب که در عرف ، مشایخ را بر شخص واحد اطلاق کنند و برای جمع الف و نون زائد کرده و مشایخان گوی...
-
عسف
لغتنامه دهخدا
عسف . [ ع َ ] (ع اِ) دم مرگ . (منتهی الارب ). مرگ : فرّق بینهما العسف ؛ مرگ بین آن دو جدایی انداخت . (از اقرب الموارد). || قدح بزرگ . (منتهی الارب ). قدح ضخیم و ستبر. ج ، عُسوف . (از اقرب الموارد) : قال زید [ بن ثابت ] فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان ا...
-
حساب فرائض
لغتنامه دهخدا
حساب فرائض . [ ح ِ ب ِ ف َ ءِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بخشی از علم حساب نزد مسلمانان است که قوانین تقسیم ترکه ٔ مردگان در آن جمع است و چلبی شش کتاب در این موضوع به ابن ثابت و ابوالقاسم حوفی و ابن النمر و جعدی و هنودی و امام الحرمین نسبت داده است . ...
-
ناقع
لغتنامه دهخدا
ناقع. [ ق ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نقع است . رجوع به نقع شود. || ثابت و مجتمع. (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). نقع. مُستَنقِع. مُستَنقَع. آب مجتمع محبوس . (از معجم متن اللغة). آبی که در عد یا غدیر جمع شده باشد. (از معجم متن اللغة). || ماء ناقع؛ آب خوشگوا...
-
تباریح
لغتنامه دهخدا
تباریح . [ ت َ ] (ع اِ) سختی معیشت . (از اقرب الموارد). جمع تبریح و آن بمعنی سختی است و گویند تباریح سختی معیشت باشد. (ازقطر المحیط). || تباریح شوق ؛ سوزشهای آرزو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تندی و تیزی شوق . (ناظم الاطباء). توهج آن . (از قطر المحیط)...
-
لخفة
لغتنامه دهخدا
لخفة. [ ل َ ف َ ] (ع اِ) سُرین . || حلقه ٔ دُبر. || داغی است . (منتهی الارب ). قسمی داغ . || سنگ سپید تُنک . ج ، لِخاف . (منتهی الارب ). سنگ تنک . (مهذب الاسماء). سنگ سپید و تنک که بر آن نوشتندی . (ابن الندیم ص 31): و العرب تکتب فی اکتاف الابل واللخا...
-
غنجه
لغتنامه دهخدا
غنجه . [ غ َ ج َ / ج ِ ] (اِ) بمعنی غُنجه و غنچه است . رجوع به همین کلمه ها شود : دلش گرچه در حال از او رنجه شددوا کرد و خوشبوی چون غنجه شد. سعدی (بوستان ). || جمع کردن و گردآوری نمودن . (از برهان قاطع). فراهم آوری و جمعکردگی و گردآوری . (ناظم الاطبا...
-
شاپیگان
لغتنامه دهخدا
شاپیگان . (اِخ ) (گنج ) خزینه ای که بنا بروایت دینکرت گشتاسب یا دارا پسر دارا اوستا کتاب مقدس زرتشتیان را در دو نسخه بر یکصدوبیست هزار پوست گاو با مرکب طلا نویسانده یکی را در این گنج و دیگری را در خزینه ٔ استخر (دژنپشت ) سپرد و چون اسکندر قصر شاهان ر...