کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکونت کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
باشش کردن
لغتنامه دهخدا
باشش کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سکونت کردن : مُساکَنَة؛ با یکدیگر در یک خانه باشش کردن . (منتهی الارب ).
-
ماوا کردن
لغتنامه دهخدا
ماوا کردن . [ م َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اقامت کردن و منزل کردن و جای گرفتن و سکونت کردن . مأوا گرفتن . (ناظم الاطباء). مأوا یافتن .
-
ساکن کردن
لغتنامه دهخدا
ساکن کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سکونت دادن . || تسکین دادن . فرونشاندن . || آرامش خاطر بخشیدن . مطمئن کردن : هر که ترسد، مر ورا ایمن کنندمرد دل ترسنده را ساکن کنند. مولوی .رجوع به ساکن شود.
-
تبعید کردن
لغتنامه دهخدا
تبعید کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبعید. نفی بلد کردن . اخراج بلدکردن . کسی را جلای مکان یا وطن فرمودن . || (اصطلاح حقوقی ) نوعی مجازات ، چنانکه کسی را بنا بدستور محاکم دادگستری و یا سایر مراجع صلاحیت دار از شهر یا ناحیه ای اخراج کردن و یا شخص م...
-
نشستنی
لغتنامه دهخدا
نشستنی . [ ن ِ ش َ ت َ] (ص لیاقت ) هر جائی و یا هر چیزی که بر آن می نشینند. || هر آنچه بر آن سوار می شوند، مانند اسب و اشتر و اراده و کشتی و جز آن . (ناظم الاطباء). || قابل سکونت . درخور سکنی که منزل کردن و اقامت کردن در آن شاید: این خانه دگر نشستنی ...
-
اقامت
لغتنامه دهخدا
اقامت . [ اِ م َ ] (ع مص ) ضیافت شخصی که از جای واردشود و با لفظ فرستادن استعمال نمایند. (آنندراج ).- اقامت فرستادن : شب از مهتاب بالش باج میدادبهر منزل اقامت میفرستاد. اشرف (از آنندراج ).چون آمدم بدهر فرستاد آسمان صد گونه رنج و غصه برسم اقامتم . شفا...
-
مسکن
لغتنامه دهخدا
مسکن . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) صاحب فقر و درویشی . (منتهی الارب ). مسکین شده . (از اقرب الموارد). و رجوع به اسکان شود. || مَرعی مسکن ؛ چراگاه سرسبز و انبوه که شخص در آن احتیاج به کوچ کردن نداشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد). || (اصطلاح فقه ) دراصطلاح فقهی ...
-
توطین
لغتنامه دهخدا
توطین . [ ت َ ] (ع مص ) جای باش ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وطن گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ).وطن کردن . (زوزنی ). محلی را برای سکونت و اقامت اختیار کردن . (از اقرب الموارد). || دل بر چیزی بنهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ...
-
باسک
لغتنامه دهخدا
باسک . (اِخ ) یکی از طوایف اسپانیا که در فعالیت و هوش شهرت یافته اند. این قوم از بقایای نژاد ساکن شبه جزیره ٔ ایبری میباشند و در جهت غربی سلسله ٔ کوههای پیرنه و در اسپانیا سکونت دارند. تعداد جمعیت این قوم حدود ششصد هزار تن است که در نواحی گپوزکوا و ب...
-
مسکن
لغتنامه دهخدا
مسکن . [ م َ ک َ / م َ ک ِ ] (ع اِ) جای باشش و خانه . (منتهی الارب ).منزل و بیت . ج ، مَساکن . (اقرب الموارد). جای سکونت و مقام . (غیاث ) (آنندراج ). جای آرام . (ترجمان القرآن علامه جرجانی ). آرامگاه . (دهار). جایباش . مقر. مقام .جای . جایگاه . نشیمن...
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع َ ] (ع مص )دیر ماندن و زیستن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دیر زیستن . (دهار). عُمر. عَمَر. عَمارة. رجوع به عمر و عمارة شود. || دیر داشتن و باقی گذاردن . (از اقرب الموارد): عمره اﷲ؛ دیر دارد او راخدای . (از منتهی الارب ) (از اقرب ال...
-
مسکون
لغتنامه دهخدا
مسکون . [ م َ ] (ع ص ) آرمیده . (آنندراج ). آرام کرده شده و تسلی داده شده . (ناظم الاطباء). آرام گرفته .- مسکون شدن ؛ آرام کرده شدن . خشنودکرده شدن . تسلی داده شدن . (ناظم الاطباء). || مسکون الی روایته ، در اصطلاح درایه مثل صالح الحدیث است . || منزل...
-
اعمار
لغتنامه دهخدا
اعمار. [ اِ ] (ع مص ) باشنده ٔ جایی گردانیدن : اعمره المکان ؛ باشنده ٔ آنجای گردانید. (منتهی الارب ). قرار دادن کسی را در مکانی تا معمور کند آنرا: اعمر فلاناً المکان ؛ جعله یعمره . (از اقرب الموارد). باشنده ٔ جایی گردانیدن . (ناظم الاطباء). || آباد ی...
-
عبرانیان
لغتنامه دهخدا
عبرانیان . [ ع ِ ] (اِخ ) این کلمه از عابر مشتق است که بمعنی گذر کردن از نهر یا مکانی دیگر میباشد، و یا اینکه از عابر مشتق است که جد ابراهیم خلیل بود. چون ابراهیم از گذرگاه فرات گذشته به اراضی فلسطین درآمد کنعانیان وی را به عبرانی ملقب نمودند، و از پ...
-
باش
لغتنامه دهخدا
باش . (حامص ) ریشه ٔ فعل باشیدن . بقاء. ماندن . حیات : آدمی و حیوان و نباتات و میوه و غیره هم چون پخت و بکمال رسید دیگر او را باش نماند و بقا نماند. (بهاءالدین ولد). و رجوع به باش کردن شود. || (حامص ) توقف . اقامت . در جایگاهی ماندن . قرار گرفتن . سک...