کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکون
لغتنامه دهخدا
سکون . [ س ُ] (ع مص ) آرمیدن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). آرامش . (آنندراج ). آرام . (غیاث ) : همه با سیاوش گرفتند جنگ ندیدند جای سکون و درنگ . فردوسی .ببایست ناگاهش آمد بجنگ نبد رو...
-
واژههای مشابه
-
سکون گرفتن
لغتنامه دهخدا
سکون گرفتن . [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آرام گرفتن . آرام شدن : عزیز باد و بر او این جهان گرفته سکون امیر باد و بر او مملکت گرفته قرار. فرخی .پیغام نخستین بدادم خدمت کرد و لختی سکون گرفت و بازگشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 609).
-
سکون یافتن
لغتنامه دهخدا
سکون یافتن . [ س ُ ت َ ] (مص مرکب ) آرامش پذیرفتن . تسکین یافتن : ایشان ... وی را بیدار و هوشیار کردندی و آن خشم و سطوت سکون یافت . (تاریخ بیهقی ).
-
حرکت و سکون
لغتنامه دهخدا
حرکت و سکون . [ ح َ رَ ک َ ت ُ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرکات و سکنات شود.
-
جستوجو در متن
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن سکون ، علی بن محمدبن محمدبن علی بن سکون حلی ، مشهور به ابن سکون و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی حلی (ابن محمدبن محمدبن علی بن ...) شود.
-
گرام کند
لغتنامه دهخدا
گرام کند. [ گ ِ ک َ ] () صاحب الفاظ الادویه گوید: به کسر اول با ثانی و الف و سکون میم وفتح کاف و سکون نون با دال مهمله استهول کند (؟).
-
اسکن
لغتنامه دهخدا
اسکن .[ اَ ک َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سکون . آرمیده تر.
-
تر
لغتنامه دهخدا
تر. [ ت َ ] (اِ) مرغی است کوچک و کم سکون و خوش آواز که بعربی صعوه خوانندش ، و به این معنی با زای نقطه دار هم آمده است . (برهان ). مرغی است کوچک و کم سکون که بعربی صعوه خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن سکون حلی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن سکون .رجوع به علی حلی (ابن محمدبن محمدبن علی ...) شود.
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع َ ض َ ] (اِخ ) جایگاهی است در بادیه . (از معجم البلدان ). جایی است در بادیه نیستان ناک ،و آن را به سکون دوم نیز خوانده اند. (منتهی الارب ).
-
نظام بطلمیوس
لغتنامه دهخدا
نظام بطلمیوس . [ ن ِ م ِ ب َ ل َم ْ ] (ترکیب اضافی ) نظریه ٔ مرکزیت زمین و سکون آن . رجوع به بطلمیوس شود.
-
زمین آسا
لغتنامه دهخدا
زمین آسا. [ زَ ] (ص مرکب ) همانند زمین در سنگینی و وقار و سکون . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
آرام خاطر
لغتنامه دهخدا
آرام خاطر. [م ِ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔ سکون خاطر.