کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکرجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکرجه
لغتنامه دهخدا
سکرجه . [ س ُ رُ ج َ / ج ِ ] (اِ) امین الدوله گوید: نباتی است برگش شبیه به برگ مورد در وسط آن خاتمی شبیه به چشم و بحیی العالم شباهتی دارد گرم و خشک و جهت صلابت سپرز نافع و مسهل سودا است و مؤلف تذکره گوید حب السواک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و اسکرج...
-
سکرجه
لغتنامه دهخدا
سکرجه . [ س ُ ک َرْ رَ ج َ ] (معرب ، اِ) ظرفی است کوچک که در آن نان خورشها و چیزهای اندک از مشهیات و جوارشات و مانند آن کرده بر موائد نهند. فارسی است و قیل معرب سکوره و چون خوردن در آن از آداب مبتکرین است و اهل نعمت در آن خورند. قال لااکل فی سکرجه . ...
-
جستوجو در متن
-
سکروجة
لغتنامه دهخدا
سکروجة. [ س ُ ج َ ] (معرب ، اِ) رجوع به سکرجه و سکاریج و سکارج شود. (دزی ج 1 ص 668).
-
سکوره
لغتنامه دهخدا
سکوره . [ س ُ رَ / رِ] (اِ) سکره که کاسه ٔ گلی باشد. (برهان ) (آنندراج ).سکرجه . (مهذب الاسماء). پیمانه ٔ سفالین : ز کعبتین شب و روز در سکوره ٔ چرخ چو تاج نرگس نقش مقاصدش شش بار. کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری ).ز نیش کلک تو گشته نیوش مالامال سکوره ...
-
فیخة
لغتنامه دهخدا
فیخة. [ ف َ خ َ ] (ع اِ) ظرفی کوچک که در آن نان خورشها و چیزهای اندک از جوارشات و مانند آن نهند. (منتهی الارب ). سکرجه . (اقرب الموارد). || (اِمص ) گشادگی مخرج بول . || شدت گرما. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) گیاه انبوه درهم پیچیده . (منت...
-
اسکره
لغتنامه دهخدا
اسکره . [ اُ ک َ رَ / رِ / اُ ک َرْ / ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ) کاسه ٔ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان ) (انجمن آرا). کاسه ٔ گلین . کاسه ٔ گلی . (جهانگیری ). کاسه . (سروری ). اسکره و اسکوره پیمانه ایست که مقداری معین میگیرد و در اوزان و مکائیل طبی مذکور ا...
-
اسکرجة
لغتنامه دهخدا
اسکرجة. [ اُ ک ُ رُج ْ ج َ ] (معرب ، اِ) فارسی معرب و ترجمه ٔ آن «مُقَرّب الخل ّ» است و عرب آنرا استعمال کرده . ابوعلی گوید: فان حُقّرت حذفت الجیم و الراء فقلت اسیکرة، و ان عوضت من المحذوف قلت اُسیکیرة و چنین است قیاس تکسیر گاه ضرورت . (المعرب جوالیق...