کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپهبدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپهبدان
لغتنامه دهخدا
سپهبدان . [ س ِ پ َ ب َ / ب ُ ] (اِ) نام پرده ای است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) : چون مطربان زنند نوابخت اردشیرگه مهرگان خردک و گاهی سپهبدان .منوچهری .
-
جستوجو در متن
-
اصفهبدان
لغتنامه دهخدا
اصفهبدان . [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) معرب اسپهبدان . رجوع به اصبهبذان و سپهبدان و اسپهبدان شود.
-
سنان گزار
لغتنامه دهخدا
سنان گزار. [ س ِ گ ُ ] (نف مرکب ) نیزه عبوردهنده . سنان زننده آنچنان که کاری باشد : شهی که همچو سکندر سپهبدان داردسنان گزار و کمندافکن و خدنگ انداز.سوزنی .
-
پریم
لغتنامه دهخدا
پریم . [ پ َ ] (اِخ ) فریم . قصبه ٔ ناحیت کوه قارن است [ به دیلمان ] و مستقر سپهبدان بلشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر. و اندر وی مسلمانان اند و بیشتر غریب اند پیشه ور و بازرگان زیراک مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشد. (حدود العالم ).
-
خدنگ انداز
لغتنامه دهخدا
خدنگ انداز. [ خ َ دَ اَ ] (اِ) آنکه خدنگ می اندازد. خدنگ افکن . تیرانداز : شهری که همچو سکندر سپهبدان داردسنان گذار و کمندافکن و خدنگ انداز.سوزنی .
-
شروین
لغتنامه دهخدا
شروین . [ ش َرْ ] (اِخ ) نام یکی از سپهبدان و حکام تبرستان بوده که آن طایفه را ملک الجبال می گفته اند و بعد از او پسرش شهریار که پدر ملوک باوندیه بوده به پادشاهی مازندران رسید. (انجمن آرا) (آنندراج ). شروین بن رستم بن سرخاب بن قارن بن شهریاربن شروین ...
-
رستم بن قارن
لغتنامه دهخدا
رستم بن قارن . [ رُ ت َ م ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) از سپهبدان باوندیه ٔ طبرستان بودکه به نوشته ٔ معجم الانساب بسال 511 هَ . ق . بسلطنت رسید. رجوع به همین ماده و تاریخ طبرستان ج 1 ص 247، 248، 250، 252، 258 و 265 و معجم الانساب ج 2 ص 286 شود.
-
فرخ هرمز
لغتنامه دهخدا
فرخ هرمز. [ ف َرْ رُ هَُ م َ ] (اِخ ) یکی از سپهبدان دوره ٔ ساسانی است که در زمان سلطنت آزرمدخت مدعی تاج و تخت شد و آزرمدخت را به زنی خواست و چون آزرمدخت نمیتوانست با پیشنهاد او علناً مخالفت کند در نهان وسایل قتل او را فراهم آورد. رستم فرخزادو فرخ زا...
-
رستم بن سرخاب
لغتنامه دهخدا
رستم بن سرخاب . [ رُ ت َ م ِ ن ِ س ُ ] (اِخ ) ابن قارن بن شهریاربن شروین بن سرخاب بن مهرمردان بن سهراب بن ساوبن شاپوربن کیوس بن قباد. از سپهبدان باوندیه ٔ طبرستان بود، او پس از جد خویش قارن 29 سال فرمان راند. رافعبن هرثمه به استصواب او لشکر بمازندران...
-
شیرو
لغتنامه دهخدا
شیرو. (اِخ ) ابن رستم بن سرخاب بن قارن . از سپهبدان باوندیه ٔ طبرستان بود. پس از آنکه رافعبن هرثمه پدر او را در یکی از قلاع مازندران محبوس ساخت . او با امداد سامانیان والی مازندران شد و پس از سی وپنج سال وفات کرد. وبیرونی با وی صحبت داشته است و در آث...
-
بخت اردشیر
لغتنامه دهخدا
بخت اردشیر. [ ب َ ت ِ اَ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تخت اردشیر. نوایی از موسیقی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تخت اردشیر شود. در دو بیت ذیل از منوچهری تخت اردشیر باید بخت اردشیر باشد. (از یادداشت مؤلف در حاشیه ٔ نسخه ٔ منوچهری )...
-
تخت اردشیر
لغتنامه دهخدا
تخت اردشیر. [ ت َ ت ِ اَ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام نوایی است از موسیقی . (جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : بر بید عندلیب زند تخت شهریاربر سرو زندواف زند تخت اردشیر. منوچهری .مطربان ساعت بساعت بر نوای ...
-
رشنواد
لغتنامه دهخدا
رشنواد. [ رَ ن َ] (اِخ ) نام یکی از نوکران همای دختر بهمن بود. (برهان ) (از ناظم الاطباء). نام سپهسالار همای چهرآزاد و مادر بهمن است . (آنندراج )(انجمن آرا). نام یکی از سپهبدان همای بن بهمن است . آورده اند که سپاهی از رومیان آمده ولایت همای را تاختند...
-
کمندافکن
لغتنامه دهخدا
کمندافکن . [ ک َ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) کمندافکننده . کمندانداز. آنکه کمند می اندازد. (ناظم الاطباء) : بیامد دمان پیش گردآفریدچو دخت کمندافکن او را بدید... فردوسی .به رستم چنین گفت کای نامدارکمندافکن و گرد و جنگی سوار. فردوسی .به کردار دریا زمین برد...